پایان کار وبلاگ


دوستان عزیز متاسفانه یا خوشبختانه دولت محترم سایتی را که تامین کننده ی قالب وبلاگ بود فیلتر کرده است و همانطور که می بینید وبلاگ بدین شکل لخت و برهنه گشته است و من هم رمقی ندارم بهش رسیدگی کنم. اما من کلا آروم و قرار ندارم  و از این به بعد می تونید به سایت شخصی تر من مراجعه کنید:


http://sites.google.com/site/nvaghari



توی این سایت قصد دارم پروژه هایی رو که توی این چند سال کار کردم رو بزارم تا بتونید دانلود کنید.


به امید اینکه روزهای خوبی رو داشته باشید با همگی خداحافظی می کنم.

راستی نظر توی اون سایت یادتون نره

یک روز تعطیل در دانشگاه

بدون شرح!

چطور بفهميم دختري تمايل به برقراری ارتباط دارد یا نه؟

 

آنچه که اغلب آقايان به دنبالش هستند، يک سري علائم و نشانه هايي اسـت که بوسيله آنها متوجه علاقمندي حقيقي طرف مقابلشان شوند...

شـنيدن جواب رد از طـرف يـک زن بـراي مـردان اصـلا" مسئله خوشايندي نمي باشد. هيچ چيـز بـه انـدازه اينکه زن روياهايتان تقاضاي ازدواج شمـا را نـپـذيـرد، براي اتـان گـران تـمـام نـمي شود. پـيـش خـود تـصـور ميکرديد که او به شما علاقه مند است ولي احتمالا" برداشتتان از علائم علاقمندي او اشتباه بوده است.

از نقطه نظر مردان، زنان هنگام ابراز علايق رومانتيک خود بصورتي زيرکانه و پيچيده عمل ميکنند(مگراينکه طرف مقابلشان خوش تيپ و پول دار باشد آنجوري که خودشان اظهار مي کنند) و اکثر آنها جوابهاي ضـد و نقيضي ميـدهـند چون خودشان مطمئن نيستند که چـه چيزي در سرشان ميگذرد.

بنابراين آنچه که اغلب آقايان به دنبالش هستند، يک سري علائم و نشانه هايي اسـت که بوسيله آنها متوجه علاقمندي حقيقي طرف مقابلشان شوند.

در زير برخـي از نـشـانه هـاي کـه مي تـواند نـشانه علاقمندي يک زن باشد را مشاهده ميکنيد

 

برای مشاهده کامل مطلب به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

نوروز 1389 مبارک

می دونم خیلی دیر فهمیدم که باید سال نو و این نوروز باستانی رو تبریک بگم اما ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه است... در ثانی تا بوده رسم بر این بوده که کوچکترها عید رو به بزرگترها تبریک بگویند و بیایند بوس بدهند تا بزرگترها عیدی اون ها رو بهشون بده! اما من هرچه صبر کردم نه خبری از تبریک شد، نه از بوس خبری بود خلاصه این شد که من خودم دست به کار شدم و با اینکه شما خیلی بی ادب هستید، گفتم تبریک و شادباش نوروزی رو نثارتون بکنم...

بهر روی بعنوان مدیریت این وبلاگ زوار در رفته وظیفه خود می دانم هر چند با تاخیر (که از مشغله کاری زیادم خبر می دهد) نوروز پرشکوه و این آیین کهنسال را به تمامی دوستان و بازدیدکنندگان وبلاگ تبریک عرض نمایم. امید است در این سال جدید یعنی سال 1389، لحظات را به شادی، موفقیت، کامیابی و در کنار عزیزان خود بگذرانید. بدیهی است که بیماران و درماندگان را فراموش نمی کنیم و هرچند نتوانیم دست یاری به سویشان دراز کنیم دورادور در دل آرزوی سلامتی و برطرف شدن مشکل آنان را داریم.

بنا به رسم جدید، هر سال نامی به خود می گیرد و من به خودم خیلی فکر کردم که سال ما رایانه ای ها چه می شود که ناگهان... به تعبیر من امسال برای دانشجویان و اهالی کامپیوتر سال کلیک مضاعف است!! البته کلیک مضاعف در کتب آموزشی بویژه در کتاب های عین الله (جعفرنژاد قمی) به معنای دابل کلیک و یا دوبار کلیک کردن بکار می رود و بسیار واژه غریب و نامانوسی است! چون اصلا ربطی به زبان فارسی ندارد. "کلیک" که برگردان مستقیم واژه Click است و اعضا فرهنگستان زبان فارسی نتوانسته اند برای آن معادلی پیدا بکنند، "مضاعف" نیز تا آنجا که ایام پشت کنکور و درس نامربوط عربی به خاطرم می آورد باید مصدری از باب مفاعل باشد.. پس این واژه ی نامانوس اصلا ربطی به زبان فارسی ندارد و اگر همان دابل کلیک بگیم خیلی بهتره و خودمان را هم سبک نکردیم. اما چون امسال، سال کلیک مضاعف است و منم امثال خیلی دوست دارم به خودم فکر کنم، بازم به خودم فکر کردم و کلمه ای معادل پیدا کردم. اولش باید بفهمیم کلیک یعنی چی؟ خوب بهترین کلمه ای که می تواند کلیک را توصیف کند "تقّه" با خوانش "taghghe" است. این کلمه از ریشه ی "تق" می آید و هنگامی که شما درب را می زنید صدای "تق تق" از همانجا می آید. محمد تقّی بهار هم مظهر و نماد این عمل است که وقتی بهار میشده خیلی تقّه می زده! هم شعر می گفته هم تقّه می زده... اما مضاعف را چه کنیم؟

من خیلی واژه تو دلم برای این کلمه گفتم اما بطور کل زیاد به دل نمی نشستند مثل، تقه متوالی، تقه پی در پی، تقه پرصلابت، تقه کاری... اما از اونجایی که واژگان برگردان باید کوتاه و موجز باشند پیشنهاد من "دو تقه" است که هم مختصر است و هم معنی را می رساند. و این شد که در این سال جدید خیلی از خودم خوشحال و متشکر هستم که به ادبیات مرز و بوم خویش کمک شایانی کردم و توانستم واژه بیگانه کلیک را در جامعه کامپیوتری از بین ببرم!. با این حساب امسال، برای رایانه کاران سال دوتقه است و امیدوارم تا می توانید در این سال تقه بزنید آنقدر تقه بزنید تا درجات تعالی را به سرعت طی کنید و به اوج این درجات برسید که همان باز شدن یک پنجره است!

در آخر در ادامه مطلب نیز لیستی از جک های منتخب سال پیش را قرار دادم تا کمی روحتان شاد و مشعوف شود، امیدوارم که دعای خیرتان همیشه پشت و پناه من باشد و به امید آن روزی که کوچکترها یاد بگیرند که باید نوروز را به بزرگترها تبریک بگویند.

 

واژگان جانشین:

تک تقّه  ---> کلیک

دو تقّه ---> دابل کلیک



توجه: بی مزه بودن جک ها به من ربطی ندارد

ادامه نوشته

ورودی های جدید گول نخورید


من همیشه از این دانشگاه تعریف کردم و خواهم کرد اما تصادفا در روز ثبت نام ورودی های جدید صحنه هایی دیدم که قید مطلب گذشته ی خود را زدم و به این فکر افتادم که آیا دانشگاه آزاد اسلامی یک مرکز علمی است یا یک دکان کاسبی برای کسب درآمد پول....

روز 13 بهمن ماه روز ثبت نام ورودی های جدید بود و خواه ناخواه هر چیز جدیدی با خود حال و هوای تازه ای نیز به دنبال دارد اما دانشجویان اسبقی که طبق روال گذشته برای گذران وقت یا صرف ناهار به دانشگاه تشریف آوردند این بار با چهره ی جدیدی از دانشگاه روبرو شدند به طوری که احساس غربت و غریبی می کردند.

موسیقی ملایم و رویایی از بلندگو های تازه تعبیه شده دانشگاه در حال پخش بود، همان بلند گو هایی که دانشجویان یک بار هم صدایی از آن نمی شنیدند و گاها گمان می کردند سنسور اطفای حریق است. حالا این بلندگوها ثابت کردند که بلندگو هستند و خودی نشان می دادند. در سوی دیگر دانشگاه سماور شاهانه و پرقدمت خاله خانم برای خودش کبکبه و دبکبه ای راه انداخته بود، سماور پر هیبتی که با دستان خاله خانم هی از آن چای بیرون می آمد و درون سینی به دانشجویان تعارف می گشت، صندلی های چیده شده ی نو و تمیز در کنار دیوار ها، دستگاه کپی در سالن و رفت و آمد پی در پی مسئولانی که در روزهای عادی عمرا اثری از آنان را می شد دید، نا خود آگاه به یاد روز ثبت نام خودمان افتادم، و شاید خودم... چه مظلومانه و یتیمانه در آن بیقوله سرگرم ثبت نام بودیم. سوله ی اجاره ای که نه در داشت نه پنجره نه هوای تازه و نه سر و سامونی، یک حیاط فکستنی با یه حوض کوچولوی سنگی در وسطش که همیشه لوله ی فلزی زشت و بدریخت یخ زده اش چکه چکه می کرد و یک آب سرد کن که اولش اونجا نبود، وقتی هم اومد عمرش زیاد دوام نیاورد. نه چایی بود نه خاله خانم و نه...

توی سالن جای نشستن نبود، همه از سر و کول هم بالا می رفتن، بلوایی به پا بود. بدتر از همه اگر دانشجویی از دیار غربت به اینجا آمده بود فقط هاج و واج باید به دهان این و آن خیره می شد تا شاید از میان کلمات مبهم پیچیده در فضا، کلمه ای آشنا بیابد، و شاید شنیدن جمله آشنای "سلام، شما از کجا اومدین اینجا" تسکین دهنده ی روحش بود. جایی برای نشستن نبود، وسایل نقلیه ی کارمندان بر دانشجویان ارجحیت داشتن و حیاط مدرسه کوچک دانشگاه نام گرفته مملو از ماشین های کج و ماوج پارک شده بود...

اما امروز دانشگاه ما اتاقی فرش شده داشت تا قدم نو رسیده ی ورودی های تازه نفس که با جیب های پر پول به اینجا تشریف آوردند بر روی آن کمی راحت بیاساید، و اما امروز تمامی کارکنان لبخند می زدند و دیگر خبری از بی اعتنایی و کم توجهی نبود، هدف جلب رضایت دانشجو بود.دیگر از ناهار برنج و گوشت حیوانی نامعلوم خبری نبود، دیگر خبری از نبود ژتون نبود، کباب بود با ماست و گوجه و کلی خوش آمد گویی هایی که غذا را بیش از آنچه بود لذیذتر کرده بود...

امان از دست این تکه کاغذ، بیداد از دست پول که چه می کند. چه بالا و پایین هایی به راه میاندازد. خوش به حال شما ورودی های جدید، چه قدر خوش به حال هستید، ما ساختیم و شما نشستید، ما جنگیدیمو شما سلطنت می کنید ما تلفات دادیم و شما بر تخت می نشینید. اما آگاه و بیدار باشید که اینجا از این خبرها نیست. به شکمتان صابون نزنید این ها تماما کابوسی است که با پرداخت شهریه خود و دریافت مهر حسابداری به آنی از آن خواهید پرید...


به راستی دانشگاه آزاد محلی است برای جذب استعدادهای علمی کشور و یا جذب استعدادهای مالی آن؟

بازديد اعضاي باشگاه پژوهشگران از قلعه بابك

گزارش ديدار اعضاي باشگاه پژوهشگران جوان به زودي در ادامه مطلب همين پست...


ادامه نوشته

لباس نو براي وبلاگ

با سلام به همه ي دانشجويان عزيز، قصد دارم اين سال آخري هرآنچه در توان دارم خرج كرده تا شايد به يادگار چيز قابل توجهي از خود به جاي بگذارم و در اولين گام از شكل ظاهري وبلاگ يا قالب آن شروع كردم. به دليل مشغلات فوق العاده زيادم اگر اين امر كمي به طول انجاميد، صميمانه عذرخواهي من را پذيرا باشيد، هدف من آن است كه وبلاگ خودتان هرچه سريعتر و بهتر به شما بازگردانم.

از دوستاني كه مي توانند در اين زمينه كمكي بكنند خواهش مي كنم به من ايميل بزنند يا لينك قالب پيشنهادي خود را در قسمت نظرات قرار بدهند. تا من هر چه زود تر به دستكاري قالب بپردازم. با تشكر از همكاري شما


سریال گمشده

به موازات انتشار و پخش همه گیر سریال جومونگ که بینندگان زیادی را به خود جلب کرد، سریال "گمشده" یا LOST را نیز می شد در میان دی وی دی های فیلم بازان دید. سریال "گمشده" بر عکس همتای ژاپنی-کره ای اش، که همگی در آن درون بقچه پیچیده اند، یک سریال آمریکایی خوش تراش و خوش داستان است که شما را به یاد "جواهری در قصر" نمی اندازد. البته از نقطه نظر روانشناسی کسانی هستند که در هنگام دیدن فیلم و سریال دوست دارند برای خود "قهرمان" بسازند و با غم ها و دردهای وی اشک بریزند و با شادی هایش قاه قاه ریسه بروند و وقتی کتکش می زنند، از شدت خشم مشت های خود را گره کنند و فحش و ناسزا بدهند. اگر از این دسته انسان ها هستید همان جومونگ و جواهری در قصر را به شما توصیه می کنم، البته من هیچوقت سعی نکردم جومونگ یا یانگوم رو ببینم (و نخواهم دید) و هیچ قضاوتی هم در مورد این سریال ها ندارم ولی اگر هیجان طلب هستید و ذهن کنجکاوی دارید،دیدن سریال گمشده را به شما توصیه می کنم.


 
سریال "گمشده" ماجرای چند نفر است که هواپیمای آن ها در جزیره ای سقوط می کند و برخلاف آنچه می پندارند این جزیره نتنها یک جزیره معمولی نیست که سراسر ماجراجویی و رمز و رموزهای فراوان است. دو نویسنده ی این داستان در ابتدای سریال با پرش به زندگی گذشته ی نقش اول های سریال و در اواخر سریال با نشان دادن آینده ی آن ها هم زیبایی و پیچیدگی سریال را دو چندان می کنند و هم بطور تلویحی به موضوع سفر در زمان که به نوعی محور اصلی این سریال است اشاره می کنند. با تمام شدن هر قسمت سوالات زیادی در ذهن شما باقی می ماند که به طور ناخودآگاه معتاد و جذب این سریال می شوید و اگر مثل من از آن دسته باشید که دیدن سریال را تلف کردن وقت می پندارید ولی با دیدن چند قسمت آن مجذوب و خراب! آن می شوید.


در حال حاضر این سریال در ۲۸ دی وی دی در بازار ایران موجود است که هنوز هم ساخت آن به انتها نرسیده است و دعا می کنیم که هرچه زودتر بقیه ی آن ساخته شود تا ما از این خماری در بیاییم. اما تصمیم گرفتم در مورد این اپیدمی جدید یک نظر سنجی از بچه های خودمون داشته باشم که در سمت چپ وبلاگ می بینیم. امیدوارم مثل همیشه فقط یک رای بدهید!


به امید اینکه بالاخره معلوم شود "جیکوب" کیست و اون دود سیاهه از کجا میاد...

عید آمد و ما لختیم

*این نوشته رو 26 اسفند نوشته بودم و چون دوستی فرمود نی نی مرده است به خودم زحمت تایپش رو دادم تا این دوست خوبم بدونه "عشق هیچوقت نمی میرد"

چشم به هم زدیم و باز هم گردش بهار باز آمد، اگرچه این وبلاگ به لطف صفای دوستان خوبم همواره خزان بوده و حال کویر گشته... اما از قدیم گفتند ز دوست هرچه رسد نکوست. بر خود دانستم که با همه ی گرفتاری هایی که دارم، که همین مشغله ها باعث حضور کمرنگ و به بیانی بی رنگ من بوده است، به مناسبت فرا رسیدن این مناسبت باستانی رقعه ای نویسم و تقدیم یاران کنم.


بی شک هر جنبنده ای بوی خوش بهار که از لا به لای تکه تکه های آفرینش به مشام می رسد را بوییده است، بله این نوید فرا رسیدن نوروز را می دهد، به زودی میزبان بهار خواهیم بود و چه میهمان عزیزی که بهر ناز قدم او جملگی آفرینش در تکاپو و تقلا هستند. زمین با آمدن او نو می شود و ما نیز به همین آیین در می آییم، قبای ژنده ی خود به سویی می هلیم و طلب جامه ای نو می کنیم، خانه ی غبار گرفته ی خود را می تکانیم و گلدان ها را گل تازه می کاریم تا زین کاروان شادی این جریان زندگانی جانمانیم.


در پیاده روهای شهرمان چه بلوایی برپاست، چه شور و نشاطی در این مردم افتاده است، گویی قطره باران بهاری در لانه ی مور رخنه کرده است، شانه به شانه، خندان و شادمان از این مغازه به آن مغازه در حرکتند... ولی من هنوز بر سر چهار راه ها دخترکی غمین می بینم عاجزانه گل می فروشد، پسرکی نحیف که ملتمسانه فال عرضه می دارد، پیرمردی که چهره ی ماتم زده ی خود را با ذغال سیاه کرده و با تمام دردهای درونش حاجی فیروز و سمبل شادی می شود! و هنوز نمی دانم خدایا بهار خانه ی دل اینان کی فرا خواهد رسید؟ ای کاش با خانه تکانی هایمان خانه ی دل بروبیم و چشم ها را جور دیگر بشوییم، ای کاش به جای درخت سیب و زرد آلو اینک با فرا رسیدن عید در خاک وجودمان بذر دوستی و مودت بکاریم، کاش به باغبان بگوییم نه برگ های اضافی درخت باغچه امان که شاخ و برگ زائد ما را هرس کند، بگوییم آن کود را درون مغز هایمان بپاشد تا شاید قدرت اندیشه جانی تازه بگیرد و نیروی اندیشیدن قوتی بگیرد.


نمی دانم امسال سال خر است یا گاو، اسب است یا گوسفند، فقط امیدوارم در این سال جدیدی که می آید القاب مقبول الاغ و خر و اسب برازنده ی شان شخیص ما نباشد که عده ای چون همیشه بر گُرده هایمان سوار باشند و تاخت کنان بتازند... بگذریم. با اینکه تمامی شواهد و مدارک حاکی از آن است که سال سختی را پشت سر خواهیم گذاشت اما من از صمیم قلب برای تمام دوستان عزیزم و خانواده های عزیزشان سالی سرشار از موفقیت و کامیابی آرزو دارم.

میشه از عشق تو مرد
میشه با خاطراتت به رویاها رسید
ته دریا هار رو دید
میشه از نو نوشت
خط به خط سرنوشت رو
میشه از هم گذشت
میشه رفت و برنگشت
میشه با هم توی رویا
برسیم ته دنیا
میشه دنیا رو عوض کرد
میشه سختی ها رو رد کرد
میشه با دلتنگی خوب بود
چون جدایی به ما بد کرد...

 

 

کوچولوی همیشگی
نی نی

تست جاذبه ي شخصيت


قابل توجه دختر خانمهاي دم بخت ...!
 
مرد ايده آل شما کيست؟




(براي خواندن مطلب به ادامه مطلب برويد، آقا پسر ها نگاه نكنند!)
ادامه نوشته

دانشگاه جديد مبارك

 

          ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

                                                تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

 

 هرچند دير، هرچند بي برنامه، نابسامان،بي امكانات، نا منظم، اما سرانجام علم آموزي آغاز گرديد. اگر صبورانه چشم هايمان را رو به تمام نواقص ببنديم و اگر نيمه ي پري پيدا بشود كه بتوان آن را ديد، سزاوار است بر زحمت شبانه روز دست اندركاران ارج نهيم و خسته نباشيدي از سر قدر داني زمزمه ي كارشان گردانيم تا شايد مرهمي باشد بر خستگي چند ماهه ي آنان... اين تناقض ژرف مابين اين نوشته و مطلب قبلي دال بر متزلزل بودن شخصيت من نيست كه رسم آدمي چنين است، دكتر نيز روزي به سخره گرفتند و روزي هم ساده و بي آلايش روبروي جمع دانشجويان  با اذعان به تمامي مشكلات موجود در اين وضعيت جاري، خاضعانه پوزش مي طلبند.

فارق از گله و گلايه، حال فضايي مهيا شده تا رسالت اصلي دانشجو همانا فراگيري دانش را به هر نحو ممكن دنبال كنيم. بعد از گذشت دو سال با هم بودن  و خارج از گود حرفها و حديث ها، اين ترم در دانشجويان آرامش و متانت بيشتري براي درس خواندن حس مي شود، فتيله ي شيطنت هاي جواني كمي پايين تر كشيده شده و اميد مي رود ترمي پر ثمر را پشت سر بگذاريم.

به اميد موفقيت و سرافرازي براي تمام دانشجويان، شروع ترم جديد را خالصانه و مخلصانه تبريك عرض مي نمايد.

مديريت وبلاگ

 

وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام وتکه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت احتمالاْ همه آنچه را که به فکرم می رسید نمی گفتم.بلکه به همه چیزهایی که می گفتم فکر می کردم.اعتبار همه چیز در نظر من ؛نه در ارزش آنها که در معنای آنهاست.

اگر تکه ای از زندگی مي ماند کمتر می خوابیدم وبیشتر رویا می دیدم چون می دانستم هر دقیقه که چشمهایمان را بر هم می گذاریم ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم .هنگامی که دیگران می ایستند من راه می رفتم وهنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم.

هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش می دادم واز خوردن یک بستنی لذت می بردم.اگر تکه ای زندگی به من ارزانی می شد لباسی ساده بر تن می کردم نخست به خورشید چشم می دوختم وسپس روحم را عریان می کردم.اگر دل در سینه ام همچنان می تپید ؛نفرتم را بر یخ می نوشتم وطلوع آفتاب را انتظار می کشیدم.

روی ستارگان با رویاهای ونگوگ شعر را نقاشی می کردم وبا صدای دلنشین ترانه ای عاشقانه به ماه هدیه می کردم. با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارهایشان وبوسه گلبرگهایشان درجانم بنشیند.اگر تکه ای زندگی داشتم نمی گذاشتم حتی یک روز بگذرد؛بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستتان دارم. چنان که همه مردان وزنان باورم کنند.

اگر تکه ای زندگی داشتم در کمند عشق زندگی می کردم.به انسانها نشان می دادم که دراشتباهند که گمان می کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند. آنها نمی دانند زمانی پیر می شوند که دیگر نتوانند عاشق باشند! به هرکودکی دو بال می دادم ورهایشان می کردم تا خود پرواز را بیاموزند.به سالخوردگان یاد می دادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر می رسد.

آه انسان ها، من اين همه را از شما آموخته ام. من آموخته ام كه هر انساني مي خواهد بر قلَه كوه زندگي كند بي آنكه بداند كه شادي واقعي ، دركِ عظمت كوه است. من آموخته ام زماني كه كودكي نوزاد براي اولين بار انگشت پدرش را در مشت ظريفش مي گيرد، براي هميشه او را به دام مي اندازد. من ياد گرفته ام كه انسان فقط زماني حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه كند كه بايد به او كمك كند تا بر روي پاهايش بايستد. از شما من چيزهاي بسيار آموخته ام كه شايد ديگر استفاده ي زيادي نداشته باشند چرا كه زماني كه آنها را در اين چمدان جاي مي دهم، بايد با تلخ كامي بميرم.

سفرنامه ی من – خیام

 عکس از نی نی

ما انسان ها گاهی آنچنان غرق در زندگی خویش می شویم که بی توجه، تمامی ارزش های خود را به خاک نابودی می سپاریم و گاهی آنچنان در خرافات و موهومات خود فرو می رویم که دیگر توانایی دیدن حقیقت را نداریم. همچون کبک برای فرار از هرگونه مخاطره و دردسر سر در برف زندگی فرو می کنیم  و بی هدف به انتظار هیچ می پاییم.

چندی پیش هنگامی که در سفر خود از شهر نیشابور می گذشتم، با اینکه پاسی از شب گذشته بود و دیر هنگام می نمود اما کشش و اشتیاق من نسبت به خیام، این آزادمرد عرصه ی علم و ادب، مانع از آن شد که بی تفاوت از کنارش بگذرم و من که در آن عالم خستگی گویی جان دوباره یافته بودم مشتاقانه در آرزوی وصال یار سر بر جاده ای که در انتها به آرامگاه وی منتهی می شد نهادم.

نیشابور بعلت واقع شدن در منطقه ای نسبتا خشک و کویری همچون دشتی یکدست است و کمتر دار و درختی می توان در آن دید، اما این جاده محصور به درختانی بلند و تنومند بود که از تابلوی ابتدای آن معلوم گردید این درختان به سفارش شخصی خاص کاشته شده است تا حداقل نشان از آن باشد که در گذشته بوده اند کسانی که قدر و منزلت فرهنگ را درک می کردند، و حال این درختان سرپناهی شده برای چادر هزاران مسافر که خانه ی موقت خود را به زیر آن بنا کنند تا بدور از تابش صبحگاه خورشید کویری دمی بیاسایند. هجوم بی امان مسافرینی که گُله به گُله تمامی فضای سبز موجود را پر کرده اند  من را به یاد آن جمله از شعر سهراب می اندازد "حمله ی ملخ به برنامه ی دفع آفات...".

چه نشاطی از این بیشتر که مردمان این مرز و بوم هنوز به دیدار بزرگان خود می شتابند، به دیدار هنرمندان، ارزشمندان، به دیدار عطار، به دیدار کمال الملک که من نخستین بار بود فهمیدم آرامگاه وی نیز در آن محل قرار دارد، ولی افسوس این فکر سرابی بیش نبود... وقتی به میدان اصلی رسیدم، جایی که آرامگاه خیام در آن محل قرار گرفته بود، جمعیت به بیشترین حد خود رسید، شهربازی ای که در این میدان ساخته شده بود با سر و صداهای مخصوص به خودش بیشتر از هر چیز دیگری حواس ها را به خود معطوف می کرد، خیام و شهربازی؟! رستوران های متعدد، این جایگاه جاودان برای ما مردمان دل خسته، دکه های اسباب بازی فروشی، خیام و جغجغه؟ خیام و کامیون پلاستیکی؟ خیام و توپ ماهوتی؟ بساط پهن دوره گردها، بساطی که در آن هیچ بساطی نیست، خیام و شلوار کردی؟! خیام و ناخن گیر؟! خیام و استکان نعلبکی؟! خلاصه در آن هنگام از شب بازار شامی بود. پس به راستی دیوان اشعار خیام کجا بود؟! بزم و طرب شعر خوانی و شب شعر کجا بود؟!

همه چیز بود همه چیز نمایان بود مگر آن اصل و گوهری که می بایست می بود، آنقدر غریب و ناپیدا بود که مجبور شدم از رهگذری بپرسم: "ببخشید آرامگاه خیام کجاست؟" انگشت اشاره ی خویش رو به سوی گنبدی طلایی کرد و با لهجه ی تند خراسانی گفت: "اوناهاش، یکم جلوتر، اوناهاش!". همان گنبد هایی که مثل قارچ از جای جای خاک ایران بی دلیل سربلند کرده اند همان گنبد هایی که دیگر آشنای دیرینه ی ما ایرانیانند و این بار قرعه به نام امام زاده محروق زده بودند، از نوادگان امام سجاد.

 

عکس از نی نی

با اینکه زیاد اهل فن نیستم و ادعایی هم ندارم ولی آنقدر می دانستم که آرامگاه خیام هر شکلی باشد گنبدی نیست! بلکه بنایی بسیار زیباست با اشکال هندسی منحصر به فرد، به قول دوست بسیار خوبم دو نفر آرامگاه شش گوشه دارند که یکی از آن ها از آن خیام و دیگری به امام حسین تعلق دارد و این حکایت از وارستگی آنان نسبت به تعلقات دنیوی دارد (من در صحت این امر تحقیق نکرده ام)، پس بهت زده و حیران رو به سمت گنبد شتافتم تا شاید اثری از معشوق خود بیابم... حرم، نورانی و باتلالو در دل بیابان بسیار فریبنده بود و طبق معمول بودند عده ی بسیاری که در کنار آجرهای مقدسش خود را به خاک و خاشاک متوسل کرده بودند! کودکی دست در دست مادرش وقتی وارد صحن حرم می شد و دعاها و آیات نوشته بر سنگ نوشته ها را دید، به مادر خویش می گفت "مامان میخوام بخونم خیام چه شعرهایی گفته"!! من گیج و سردرگم به دور خود می چرخیدم تا شاید نشان آشنایی بیابم و الحق که جوینده یابنده است...

از لابه لای درختان بلند اطراف حرم، نوک تیز و استوار مقبره ی جان جانان را یافتم که روشنایی ماه شب دوازدهم او را در جایگاه تاریک و محزونش دوست داشتنی تر کرده بود. بی توجه به بسته بودن آرامگاه و تمام شدن ساعت کاری گردشگری در ساحت شعر و ادب خود را از بالای درختچه ها و میله های اطراف باغ به داخل محوطه کشاندم و به کمک اندک نوری که از گوشی موبایل متساطع می شد و زمین را روشن می کرد بالاخره به دیدارش شتافتم...

نمی توانم آنچنان که باید توصیف شرح حال وصل بگویم همین کافی که لذت هم جواری با اشک غربتش در صدای خشم  و ناسزایم از این همه جفای روزگار، از این همه پست بودن انسان ها در هم آمیخت... دریغ از یک باریکه ی نور که بتواند خود را از شکافی بر سنگ قبرش بتاباند، دریغ از یک لامپ از آن هزاران لامپی که در چند قدمی این بنا بر روی آن گنبد طلایی بسته شده بود، گاهی فحش و ناسزا هم دلم را آرام نمی کند... با نور کبریت و فندک، مثل چند نفر دیگری که در آنجا بودن، به گردش و تفحص در خانه ی جاودانش پرداختم و سنگ نوشته های مربوطه را از نظر گذراندم، ای خدا حتی سنگ نوشته ها را هم شکسته و در هم کوبیده بودند...

آرام و محزون همانطور که با کفش هایم پیکر زمین را می خراشیدم راه آمده را باز می رفتم و در دل عاجزانه از درگاهش خواستم: "خدایا فقط خودت می تونی ما رو از این همه بدبختی نجات بدی، کمکمون کن..."

 

حجاب

انتظار عصر حاضر از زن مسلمان – دكتر شريعتي ( mp3 )

فاطمه فاطمه است – دكتر شريعتي ( pdf )

حجاب - استاد مطهری

 

!؟؟؟

در اين پست مطالبي پيرامون فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان مطرح شده است

به اميد روزي كه دينداريمان ناشي از آگاهي باشد  !

پاي به سن تكليف گذاشته ايم، بزرگان گفته اند كه دختر بايد حجاب خود را حفظ كند و از نامحرم خود را بپوشاند. همچنين اگر در خانواده ايي با بنيه ديني كم نيز بوده ايم باز اين "بايد" را به گونه ايي ديگر قبول كرده ايم. از طرف ديگر هم اگر در خانواده ايي پرمايه از لحاظ ديني زندگي كرده ايم "بايد" ي حجاب، باز هم ما را فرا گرفته است.

آنچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند ! تجربه نشان می دهد که به عنوان اینکه دین فلان چیز را می گوید ، نمی شود حجاب را بر زن تحمیل کرد ، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد ، مگر اینکه یک آگاهی انسانی پیدا کند ، و این ها نماینده یک طرز فکر باشد.

شريعتي مي گويد فرد يا از روي سنت به حجاب تن در مي دهد واين انتخابي نا آگاهانه است و متزلزل و يا از روي آگاهي و اعتقاد پوشش يا حجاب را بر مي گزيند ، كه پايا و ماندگار است .

 

* لزوم پوشيدگي زن در مقابل مرد، يكي از مسايل مهم اسلامي است كه قرآن كريم نيز به آن اشاره كرده است. البته حجاب، قبل از اسلام در ميان اقوام ديگر چون يهود، هندو، ايراني و ... وجود داشته (در ايران باستان، زنان نسبت به پدر و برادر خود نامحرم بودند) و اختصاص به اسلام ندارد. اين دين ، تنها براي آن مرز معين كرده است.

* توجه به ساختار فیزیولوژى انسان :

نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه‏اى مستقیم با تفاوت‏هاى جسمى و روحى زن و مرد دارد.
در تحقیقات علمى در مورد فیزیولوژى و نیز روان‏شناسى زن و مرد ثابت شده که مردان نسبت به محرّک‏هاى چشمىِ شهوت‏انگیز حساس ترند و چون تأثیر حس بینایى زیادتر است و چشم از فاصله دور و میدان وسیعى قادر به دیدن است، از سوى دیگر ترشّح هورمون‏ها در مرد صورتى یکنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتى گسترده تحت تأثیر محرّک‏هاى شهوانى قرار مى‏گیرند اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس ترند و به محرّک‏هاى حسى پاسخ مى‏دهند. حس لامسه بروز زیادى ندارد و فعالیتش محدود به تماس نزدیک است.
از این گذشته چون هورمون‏هاى جنسى زن به صورت دوره‏اى ترشح مى‏شوند و به طور متفاوت عمل مى‏کنند، تأثیر محرّک‏هاى شهوانى بر زن صورتى بسیار محدود دارد و نسبت به مردان بسیار کمتر است.
با توجه به مطالب فوق مى‏توان گفت: حجاب در اسلام از یک مسئله کلّى و اساسى ریشه گرفته است. اسلام مى‏خواهد انواع التذاذهاى جنسى (چه بصرى و لمسى و چه نوع دیگر) به محیط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص یابد و اجتماع تنها براى کار و فعالیت باشد،
اسلام قائل به تفکیک میان این دو محیط است و براى تأمین این هدف، پوشش و حجاب را توصیه نموده است،.

غريزه جنسي به گونه اي است كه هر چه بيشتر از آن استفاده شود; سركش تر مي شود و هر چه بر روي آن مهر زده شود مهار مي گردد; به همين علت مرداني كه زنان متعدد مي گيرند نه تنها آتش هوس آنها خاموش نمي شود; بلكه شعله ورتر شده و آماده ازدواجهاي مجدد مي شوند. اگر به تاريخ نظري بيفكنيم; پادشاهاني را خواهيم ديد كه با وجود داشتن هزاران زن در حرمسراهايشان، باز هم در آرزوي به دست آوردن زنان جديد بودند.

بنابرين پوشش مناسب براى زن و مرد عامل مهمى در تعدیل و تنظیم این غریزه است

 

* اما علت این که در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان یافته، این است که میل به خود نمایى و خودآرایى مخصوص زنان است...

 

ادامه نوشته

تقدیم به آنهایی که با آتش شمع سوخته اند

در پشت میله های قفس ، از سر ِ ملال

با خطِ خوش نوشتم

                   بیتی به حسب حال :

 

« اول بنا نبود بسوزند عاشقان

آتش به جان ِ شمع فتد کاین بنا نهاد »

 

 

 چشمم میان خط

بر روی لفظ « آتش » لرزید ، ایستاد

 

دیدم : هزار شاخه ی گل را که بی گناه

در خط آتش اند.

بیدادهای مشعله افروز جنگ را

با خط خون خویش

بر خاک می کشند !

 

 

یک قطره اشک سوزان

                    بر آتش اوفتاد.

 

راز عشق

راز عشق

 

 

ادامه نوشته

دعوت به همکاری

 

 

ضمن تشکر از تمام کسانی که از این وبلاگ دیدن می کنند، به منظور بالابردن  کیفیت وبلاگ و غنی سازی مطالب آن در سطح دانشجوی کارشناسی کامپیوتر از همه ی دوستان و دانشجویان عزیز دعوت به همکاری می کنم. در همین راستا از کسانی که:

 

-          توانایی نوشتن برنامه های ساده به زبان های C++, assembly, PHP, ASP, Pascal و یا هر زبان دیگری را دارند دعوت میکنم تا با معرفی خود، این امکان را فراهم کنند تا در صورت لزوم بتوان با این عزیزان در ارتباط بود و از توانایی های ایشان بهره برد.

-          دوستانی که در زمینه طراحی فعالیت هایی داشته اند و یا دوست دارند که داشته باشند.

-          کسانی که برنامه هایی آماده (چه خودتان نوشته اید و یا دانلود کردید) در هر زبانی دارند و ممکن است در ترم های گذشته بعنوان پروژه ارائه داده باشند تقاضا دارم برنامه ی exe آن  ( و نه source آن) را برای من بفرستند تا در وبلاگ قرار دهیم . با این کار دانشجویان ترم های ماقبل در صورت نیاز می توانند با هماهنگی صاحبین این برنامه ها و با توافق طرفین (خواه رایگان خواه غیر رایگان) از این برنامه ها استفاده کنند.

-          اگر پروژه  و یا تحقیق هایی در آرشیو خود دارید، عنوان آن را برای من بفرستید تا مانند حالت قبل آن را در اختیار دانشجویان قرار دهیم

-          دانشجویانی که توانایی تدریس دروس خاصی را دارند، می توانند با اعلام آمادگی خود به ما کمک کنند تا در تبلیغاتی که بزودی در وبلاگ قرار می گیرد، دیگر دانشجویان آنان را پیدا کرده (بویژه دانشجویان کاردانی)  و سپس با هماهنگی با دانشگاه دیگر توافقات انجام شود.

 

توجه داشته باشید که هدف از این همکاری تنها ایجاد یک رابطه همکاری سالم بین دانشجویان و بالا بردن فعالیت های کاربردی دانشجویان است. ما بسیار دیده ایم که دانشجویان ما برای انجام پروژه های خود هزینه های گزاف و سرسام آوری متقبل می شوند که گاها هیچ ثمری هم ندارد، پس چرا ما بعنوان اولین ورودی های کارشناسی این دانشگاه کمکی برای این عزیزان نباشیم؟ در اینصورت اگر هم هزینه ای در این بین رد و بدل بشود حتما منطقی و قابل قبول تر است و در ثانی یک دانشجو بهتر می تواند منظور از برنامه ی نوشته شده یا مطلب خود را به دانشجوی دیگر بفهماند تا علی آقا سبزی فروش محله! و مزیت دیگری که به عقیده ی من این کار در بر دارد فعالیت درسی دانشجویان به نسبت قوی تر است، چه اشکال دارد ما فعالیت درسی بکنیم و در ازایش مبلغی هم بگیریم؟ بهتر از آن است که تمام این مطالبی که فراگرفتیم به باد فراموشی سپرده شود...

در آخر متذکر می شوم این وبلاگ تنها نقش واسطه گری را ایفا می کند که بدون در نظر گرفتن هیچ گونه سودی تنها به سهولت ارتباط بین دانشجویان کمک می کند. امیدوارم بتوانیم در کنار هم گروه سالم و نیرومندی را ایجاد کنیم...

 

دوستان می توانند با این آدرس با من در ارتباط باشند:

ninipesar@gmail.com

 

 

با تشکر و قدردانی از یکایک شما عزیزان

مدیریت وبلاگ، نی نی

 

روز پدر

 هر چند احساس شادمانی را هر روز در چهره شان نمی بینی. آن‌ها دیگر نمی‌خندند. بالا و پایین نمی‌پرند. زیاد نمی‌خورند و چندان دربند خواب و غیر خواب هم نیستند.


این‌ها را زمانی می توانی ببینی که بين بيست و سی باشی  و آن‌ها  از پنجاه گذشته باشند. یا نه دو سال کم‌تر یا بیش تر. لازم نیست خيلی بیش تر صبر کنی.  حالا دیگر بچه ی کوچکی ندارند تا بغل کنند و بخندند و هوایش بیاندازند و باز بگیرندش. حوصله ی این کار را هم ندارند  توانش را هم ندارند. واعظ شیب در بناگوششان است و در فکر بازنشستگی اند. دو سال زودتر یا دیر تر.
پدر‌ها حتی روزی هم خیلی قرص و محکم به نامشان نیست. کسی  _ یعنی ما فرزندان _ برایشان گل نمی خرد و مثل مادرها از دخترشان یا عروسشان گلی دریافت نمی‌کنند. همه چیز در سکوت برگزار می ‌شود.
می گوییم : سوسول بازی است. آن‌ها هیبتشان زیاد است. گل نمی‌خواهند  کار درستی نیست !

روزها خانه نیستند و شب ها هم گاهی برای شام کسی منتظرشان نمی شود. سفر نمی روند. بچه ها همراه مادرشان يا برادر بزرگشان  به ییبلاق و تفرج می‌روند..


 توی خودشان اند. گاهی هم قربان صدقه ی نوه ی کوچولويی می روند که سینه‌خیز خودش را به او رسانده و دارد دماغ بابابزرگ را می چرخاند. نوه دارند اما پدربزرگ نیستند . می‌شود هنوز میان‌سال بود و نوه داشت. با یکی دو نوه ی کوچولو  کسی پدربزرگ نمی‌شود. پدربزرگ عصا دارد. و ارج و قربی نزد فامیل. اما آن‌ها هنوز پدربزرگ هم نیستند
 
دنيای غمناکی دارند

واقعیت همینه که رابطه‌ی ماها با پدرامون طور خاصیه، بخاطر همین طور خاص بودن، روز پدر که میشه گیج می‌زنیم که حالا وسط این همه رودرواسی و غرور(!) و فاصله، چطور ابراز ارادت کنیم..

در حالیکه مردم ایران به صورت عرفی روز 13 رجب همزمان با تولد حضرت علی علیه السلام را به عنوان روز پدر می شناسند و آن را جشن می گیرند اما متاسفانه تقویم رسمی کشور در این خصوص دچار نقص است.

به گزارش خبرنگار «فردا»، نگاهی به تقویم رسمی کشور این نکته را یادآوری می کند که برخلاف روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها که به عنوان روز زن ثبت شده است اما در خصوص روز ولادت حضرت علی علیه اسلام و نامگذاری این روز به این نام روز پدر غفلت شده است.

گفتنی است مردم ایران در این روز طبق یک عادت به دیدار پدران خود می روند و آنها را تکریم می نمایند.

این غفلت فرهنگی در حالی صورت می گیرد که چندی پیش سازمان بهزیستی طرح نامگذاري ‪ ۱۳‬رجب روز ولادت حضرت علي(ع) به نام روز مددكار به شوراي فرهنگ عمومي براي درج در تقويم رسمي كشور ارايه کرده است.
 
در این خصوص تصمیم گیری فوری شورای فرهنگ عمومی در نامگذاری روز ولادت حضرت علی علیه السلام به نام روز پدر اقدامی مثبت در راستای تکریم مقام پدر ارزیابی خواهد شد


پدرم با صمیم قلب از تو تشكر میكنم ، نه به خاطر اینكه به من محبت كردی و جوانمردیم آموختی ، نه به خاطر اینكه راه و رسم مردانگیم آموختی ، به خاطر اینكه با آن سیلی كه به من زدی ، عشق و صفا و آزادگیم آموختی .

روز  پدر مبارك !   ( حتی برای پدرانی که منتظر تبریک روز پدر نماندند !  )

 

>>  بنظر شما بهترین هدیه (بجز جوراب  )برای روز پدر چیست ؟


به پايان رسيد اين دفتر اما...

 

 

خوب دوستان اين ترم نيز بگذشت، دو سال از عمر با هم بودن ما نيز بگذشت... حالا ديگه به نيمه ي راه رسيديم و ديري نمي پايد كه آن نيز بگذرد...

خسته نباشيد، اميدوارم كه همگي با توجه به زحمتي كه كشيديد نتيجه ي مطلوب را گرفته باشيد. من طبق عادت بعد از پايان هر ترم يك پست با اين چنين مضموني مي نويسم ولي اين دفعه فقط به يك شعر كه شايد بارها شنيده باشيد بسنده مي كنم و اگر عمري باقي بود، ديدار را به آغاز ترم ديگر وعده مي دهم...

 

چه آغازي چه انجامي

چه بايد بود و چه بايد شد

در اين گردابه وحشت زا

چه اميدي چه پيغامي

كدامين قصه ي شيرين

براي كودك فردام

 

زمين از غصه مي ميرد، گل از باد زمستاني

شعور شعر ناپيدا در اين مرداب انساني

همه جا سايه ي وحشت

همه جا چكمه ي قدرت...

 

كه مي گويد جهاني اين چنين زيباست

جهاني اين چنين رسوا كجا شايسته ي روياست

چه آغازي چه انجامي چه اميدي چه پيغامي

سوالي مانده بر لب هام كه مي پرسم من از دنيا

به تكرا غم نيما كجاي اين شب تيره بياويزم

قباي ژنده ي خودر را؟...

 

با تشكر از همه ي دوستان خوبم كه در طول اين ترم به من كمك كردن و خسته نباشيد به همه ي كاركنان و اساتيد دانشگاه كه باعث شدن من نوعي در گوشه اي از اين خاك پهناور به تحصيل علم مشغول شوم. در آخر ممكن است بپرسيد جريان اين عكس چيه كه هيچ ربطي هم به اين پست ندارد! اين همان شخصيتي است كه من به خاطرش اين ترم سه واحدم هَف!‌(حذف) شد... به شما هم توصيه مي كنم فيلم Borat رو تهيه كنيد و حتما ببينيد...

 

 

با گرمترين درود ها و بدرودها براي شما، ني ني

 

روز مادر مبالک

كوچكتر كه بودم فقط بلد بودم نقاشي بكشم. مربي مهدكودك گفته بود اگر بلد نيستيد براي روز مادر هديه بخريد كافي است يك نقاشي قشنگ بكشيد و به مادرتان هديه كنيد. من هم هر سال يك خانه مي كشيدم با ۲ تا كوه كه يك خورشيد نصفه از پشتش بيرون آمده است. از انصاف نگذريم نقاشي ام افتضاح بود! با وجود اين وقتي آن را با يك دريا شوق براي روز مادر به مامان هديه مي كردم با خوشحالي بغلم مي كرد و مرا غرق بوسه مي كرد

مادر! فردا روز تو است براستي چگونه مي‌توان از عالم و آدم سخن گفت، اما از سمبل همه زيبايهايش يعني فرشته‌اي چون تو، جفاکارانه،روي برتافت

تنها نه بخاطر بهشتي که زير پاي توست ، نه بخاطر نسلي که زاده توست، نه بخاطر لالايي‌هاي دلنوازت، نه بخاطر خونواره چشمان خسته‌ات، نه بخاطر رنجواره بلاکشي‌ات،نه بخاطر سرشت مهرآگيني‌ات، نه بخاطر سرسبزي قلب پاکبازت،نه بخاطر زيبايي نازکي خيالت يا تردي روح دلنوازت،نه بخاطر پاکي احساس دلارايت، نه بخاطر طراوت آسمان چشمان ابريت و نه بخاطر...حقشناسانه تو را مي‌ستايم.

به خاطر شور بالغ خدارنگي‌ات، بخاطر شاهکار شعور شرف مداريت ، بخاطر گوهر دردانه حيا ‌و نجابتت،بخاطر کولاک گرم جوش گذشت و ايثارت ، بخاطر راز فاخر و حس زيباي مادري ات، بخاطرترک برداشتن بلور نگاه نگرانت،بخاطر آتشفشان پرگداز سوختن‌وساختنت،بخاطر غرق‌شدن بلم‌جواني وآسايشت دردرياي توفانزده بي‌قراريهاي من و بخاطر همه آنچه که به من دادي يا ندادي و بخاطر خودم که سخت به تو دلبسته‌ام، ديوانه‌وار دوستت دارم و مغرورانه بر تو مي‌بالم

 

 

روز  مادر   یعنی  به  تعداد  همه روز های گذشته تو  صبوری  !

 

                        روز مادر  یعنی به تعداد همه روز های اینده  تو  دلواپسی !

 

                     روز مادر  یعنی  به تعداد ارامش همه خوابهای کودکانه  تو بیداری !

 

         روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد

 

             روز مادر یعنی بهانه در اغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود

 

                                        روز مادر   یعنی    باز هم  بهانه مادر گر فتن.....

 

                

                       

 

گويند مرا چو زاد مادر،
      پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بَرِ گاهواره من
       بيدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
        بر غنچه گل، شكفتن آموخت
يك حرف و دو حرف، بر زبانم
        الفاظ نهاد و گفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
         تا شيوه راه رفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست
         تا هستم و هست، دارمش دوست

 

شعر از ایرج میرزا