من همیشه از این دانشگاه تعریف کردم و خواهم کرد اما تصادفا در روز ثبت نام ورودی های جدید صحنه هایی دیدم که قید مطلب گذشته ی خود را زدم و به این فکر افتادم که آیا دانشگاه آزاد اسلامی یک مرکز علمی است یا یک دکان کاسبی برای کسب درآمد پول....

روز 13 بهمن ماه روز ثبت نام ورودی های جدید بود و خواه ناخواه هر چیز جدیدی با خود حال و هوای تازه ای نیز به دنبال دارد اما دانشجویان اسبقی که طبق روال گذشته برای گذران وقت یا صرف ناهار به دانشگاه تشریف آوردند این بار با چهره ی جدیدی از دانشگاه روبرو شدند به طوری که احساس غربت و غریبی می کردند.

موسیقی ملایم و رویایی از بلندگو های تازه تعبیه شده دانشگاه در حال پخش بود، همان بلند گو هایی که دانشجویان یک بار هم صدایی از آن نمی شنیدند و گاها گمان می کردند سنسور اطفای حریق است. حالا این بلندگوها ثابت کردند که بلندگو هستند و خودی نشان می دادند. در سوی دیگر دانشگاه سماور شاهانه و پرقدمت خاله خانم برای خودش کبکبه و دبکبه ای راه انداخته بود، سماور پر هیبتی که با دستان خاله خانم هی از آن چای بیرون می آمد و درون سینی به دانشجویان تعارف می گشت، صندلی های چیده شده ی نو و تمیز در کنار دیوار ها، دستگاه کپی در سالن و رفت و آمد پی در پی مسئولانی که در روزهای عادی عمرا اثری از آنان را می شد دید، نا خود آگاه به یاد روز ثبت نام خودمان افتادم، و شاید خودم... چه مظلومانه و یتیمانه در آن بیقوله سرگرم ثبت نام بودیم. سوله ی اجاره ای که نه در داشت نه پنجره نه هوای تازه و نه سر و سامونی، یک حیاط فکستنی با یه حوض کوچولوی سنگی در وسطش که همیشه لوله ی فلزی زشت و بدریخت یخ زده اش چکه چکه می کرد و یک آب سرد کن که اولش اونجا نبود، وقتی هم اومد عمرش زیاد دوام نیاورد. نه چایی بود نه خاله خانم و نه...

توی سالن جای نشستن نبود، همه از سر و کول هم بالا می رفتن، بلوایی به پا بود. بدتر از همه اگر دانشجویی از دیار غربت به اینجا آمده بود فقط هاج و واج باید به دهان این و آن خیره می شد تا شاید از میان کلمات مبهم پیچیده در فضا، کلمه ای آشنا بیابد، و شاید شنیدن جمله آشنای "سلام، شما از کجا اومدین اینجا" تسکین دهنده ی روحش بود. جایی برای نشستن نبود، وسایل نقلیه ی کارمندان بر دانشجویان ارجحیت داشتن و حیاط مدرسه کوچک دانشگاه نام گرفته مملو از ماشین های کج و ماوج پارک شده بود...

اما امروز دانشگاه ما اتاقی فرش شده داشت تا قدم نو رسیده ی ورودی های تازه نفس که با جیب های پر پول به اینجا تشریف آوردند بر روی آن کمی راحت بیاساید، و اما امروز تمامی کارکنان لبخند می زدند و دیگر خبری از بی اعتنایی و کم توجهی نبود، هدف جلب رضایت دانشجو بود.دیگر از ناهار برنج و گوشت حیوانی نامعلوم خبری نبود، دیگر خبری از نبود ژتون نبود، کباب بود با ماست و گوجه و کلی خوش آمد گویی هایی که غذا را بیش از آنچه بود لذیذتر کرده بود...

امان از دست این تکه کاغذ، بیداد از دست پول که چه می کند. چه بالا و پایین هایی به راه میاندازد. خوش به حال شما ورودی های جدید، چه قدر خوش به حال هستید، ما ساختیم و شما نشستید، ما جنگیدیمو شما سلطنت می کنید ما تلفات دادیم و شما بر تخت می نشینید. اما آگاه و بیدار باشید که اینجا از این خبرها نیست. به شکمتان صابون نزنید این ها تماما کابوسی است که با پرداخت شهریه خود و دریافت مهر حسابداری به آنی از آن خواهید پرید...


به راستی دانشگاه آزاد محلی است برای جذب استعدادهای علمی کشور و یا جذب استعدادهای مالی آن؟