آخر هفته
انشایی در مورد ساخت و ساز در اسکو
موضوع :ساختمان دانشگاه را چه کسی می سازد؟!
ما که بچه بودیم و هر روز با حسن اینا از توی کوچه ی علی اینا رد می شدیم، اونجا بابای کاظم اینا ساختمون های بلند می ساختند و ما هر روز که رد می شدیم بسیار لذت می بردیم و هر هفته قشنگ و قشنگ تر می شد.
اما وقتی من به دانشگاه رفتم، نه حسن اینا بودن و نه علی اینا و نه دانشگاه! یعنی راستش دانشگاه بود اما مدرسه هم بود، یعنی بعضی وقت ها مدرسه بود و بعضی وقت ها هم خوابگاه بود. به ما گفتند می خواهند برای ما ساختمان خوشگل بسازند، از همون ساختمان هایی که بابای کاظم اینا می ساخت. ما بسیار خوشحال شدیم و مثل اون زمان که پدرم به من قول داد آن ماشین آمبولانس آژیر دار را برایم بخرد، و من هر روز ساعت ها پشت شیشه ی مغزه ی آقا مهدی آن را نگاه می کردم، هر بار که به دانشگاه می رفتم به زمین خالی که قرار بود ساختمان در آنجا ساخته شود نگاه می کردم و خیلی ذوق داشتم...
بعد از دو سال ما را به ساختمان جدید بردند... این بار به یاد روزی افتادم که بالاخره پدرم تصمیم گرفت آمبولانس را بخرد و داخل مغازه رفتیم، اما آقا مهدی مغازه دار گفت که بابای کاظم اینا چند وقت پیش اون ماشین رو برای کاظم اینا خریده و دیگه از اون ماشین نیست! از همون روز هر وقت بابای کاظم را می دیدم به او حرف های بی تربیتی می زدم اما الان که ساختمان دانشگاه را می بینم نمی دانم باید به چه کسی حرف های بی تربیتی بزنم.
ما هر روز که به دانشگاه می رویم قسمتی از آن را می سازند و فردا که می رویم آن را خراب می کنند، اول کلاس درست می کنند بعدا می فهمن اینجا کلاس نیست درب ورودی است،
دو تا اتاق کوچک برای بوفه درست می کنند بعدا پشیمان می شوند و به آن پرده می زنند و آن را نمازخانه می کنند و وقتی بیش از سه نفر در آنجا نماز می خوانند، در موقع رکوع دماغ مومن عقبی در جیب شلوار مومن جلویی قرار می گیرد،
اول کانال کولر برای هواساز می زنند بعدا دیوارها را سوراخ می کنند و لوله بخاری کار می گذارند،
روزی یک طرف را پنجره می دهند بعدا می فهمند اونجا جای تخته کلاس است و بعد اونجا رو پر می کنند و این طرف را پنجره می کنند و در آخر هم متوجه می شوند اصلا این جا کلاس نیست دستشویی است و پنجره نمی خواهد!
من در مدرسه که بودم علی اینا برایم لطیفه تعریف می کرد و می گفت یک روز سه نفر ژاپنی! مشغول حفر، لوله گذاری و پر کردن زمین بودن اما فردا که به آنجا رفتند دیدن لوله گذار نیست و فقط یکی زمین را می کند و آن یکی پر می کند...
جایی که من درس می خوانم خیلی شبیه ژاپن است و مردم سخت کوشی دارد. در اینجا اول جاده را می سازند و با غلتک آن را می کوبند بعد دوباره آن را می کنند تا لوله آب را رد بکنند و بعد دوباره آن را می کوبند و بعد دوباره می کنند... پدر کاظم می گفت ساختمان سازی مثل بازی کردن می ماند و من حالا می فهمم که او راست می گفت، ما هر روز که به دانشگاه می رویم دعا می کنیم که خدای نکرده به این نتیجه نرسند که طبقه اول ساختمان را اشتباه ساخته اند و باید جای طبقه اول را با سوم عوض کنند...!