نه افراط نه تفریط!!!!!

اینجا یعنی لحظه لحظه های انتظار برای پایان......

تا آنجائیکه یادم می یاد همیشه آرزو می کردم یک روزی دانشجو بشم و مایه افتخار جامعه.اما حالا آرزو می کنم کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم و عنوان دانشجو نمی گرفتم.می پرسید چرا؟

دانشگاه مکانی است برای علم آموزی،برای تحقیق و تفحص،جائیکه انسان بتونه بی هیچ دغدغه ای استعدادهایش رو پرورش بده  و .....شایددریک کلام بگویم دانشگاه جای مقدسی است ....

اما افسوس اینجا هیچ نشانی از دانشگاه نیست.اساتیدی کم تجربه که شاید تنهاهدفشان از تدریس حقوق ماهیانه باشد نه علم اموزی و .... دانشگاهی سرشار از نقص و ایراد....شاید روزی باشه که 4 _5 ساعت زیر گرما و

 

سرما توی دانشگاه بیکاری و حتی یه جائی برای  نشستن پیدا نمی کنی.وقتی میری سر کلاس اینقدر خسته ای که هیچی از این تدریسهای دست و پا شکسته نمی فهمی...خستگی از یک طرف،فشار درسها از یک طرف،و سرانجام صداهای ناهنجار کلاس از طرفی دیگر.فکرشو بکن یکی با موبایلش بازی می کنه،یکی یواشکی حرف می زنه و یکی دیگه مدام خودکارشو می زنه به صندلی ،جامدادیشو می ندازه اینور و اونور،یکی وسایل دوستشو از سر شوخی پنهون می کنه و تو پریشان و مصطرب به محیط اطرافت خیره  شدی.عده ای پشت درهای بسته از پنجره های کلاس چنان محو تماشای داخل کلاس هستند که گوئی کلاس آکواریوم هست و دانشجوها ماهی های داخل آکواریوم.علاوه بر این همه شلوغی و صداهای ناهجار رفتار خیلی ها رو هم باید تحمل کنی.یکی به همه امر و نهی می کنه یکی مدام خودنمائی می کنه.عده ای مدام ساز مخالف می زنندخلاصه همه اینها یعنی دانشگاه و دانشجوئی.

و اما عده ای مثل من باید تو مینی بوس هم از بوی مطبوع سیگار سر درد بگیرندو خلاصه تا دلتون بخواد از مزایای دانشگاه بهره ببرند.

می دونم شاید پست خوبی نباشه ولی عده ای اعصابشون خیلی ضعیف و دیگه تحمل صداهای ناهنجار سر کلاسو ندارند.تو هر کاری باید حد تعادل و رعایت کرد نه افراط نه تفریط.

خنده خوبه اما به جای خود.بازیگوشی سر کلاس یه حد و اندازه ای داره.اما این روزها هیشکی مراعات بقیه رو نمی کنه وگرنه این همه شلوغی و رفتار های ناپسند چه دلیلی می تونه داشته باشه؟؟؟گرما و سوناهای خشک مینی بوس ها به اندازه کافی اعصابمونو بهم ریخته بیشتر از این داغونش نکنید.

من قصد توهین به کسی رو ندارم ولی معتقدم انسان بعضی وقتها باید انتقاد کنه و عده ای باید انتقاد پذیر باشند و به رفتارهای خود کمی بیشتر بیندیشند.

کاری نکنند که یکی مثل من مدام انتظار لحظه پایانی کلاس رو بکشند چون نشستن در کلاس برابری میکنه با اتلاف عمر.و شاید کلافه بودن و عصبانیت از این همه شلوغی و سر و صدای بیخودی و نابجا.

      با آرزوی موفقیت و کامیابی برای تک تک دوستان.

این هفته بر شما چه خواهد گذشت؟

فروردين(بره)
وضعيت موضوعي كه برايتان از اهميت خاصي برخوردار است، تغيير مي يابد و مطابق ميل شما به گردش در مي آيد. مسافري در راه داريد و به مسافرتي دعوت مي شويد، به كمك شما يكي و يا چند نفر از مشكلي كه دارند رهايي مي يابند. براي حل بعضي مسايل بهتر است به جاي ترديد، از خود قاطعيت نشان دهيد . در يك رقابت و يا آزمون موفق از كار در مي آئيد.خرج بزرگي را از سر مي گذرانيد درباره كاري كه شده و از اختيار شما خارج است ديگر فكر نكنيد.
 
ارديبهشت(گاو)
اختلافي كه با شريك زندگي خود داريد، به خوبي و خوشي خاتمه مي يابد. يكي از خواسته هاي ديرين شما جامه تحقق مي يابد. يكي با هديه و سوغاتي هايي به ديدار شما خواهد آمد. به مسئله اي كه شما را از لحاظ فكري درگير خود كرده است، اهميت ندهيد. همه چيز قابل جبران است. مطالباتي را كه سوخته مي پنداشتيد ، وصول خواهيد كرد. به زودي ثمره نيت خير و نيكوكاري خود را در امر خاصي خواهيد چشيد و از اين بابت به رضايت قلبي نايل مي شويد.
 
خرداد(دو پيکر)
به يك ميهماني بزرگ دعوت مي شويد و دوست و يا دوستان تازه اي مي يابيد و طي اين ميهماني با حقايق تازه اي آشنا خواهيد شد و راههاي تازه اي پيش پاي شما گشوده ميشود ، يك اتفاق غيرمترقبه شما را به مقصودتان نزديكتر خواهد كرد. يكي از خواسته ها و يا برنامه هاي شما با مشكلاتي مواجه مي شود و از حركت باز مي ماند. در روزهاي پاياني هفته روي بعضي مسايل و حركت هاي غلط همراهان خود ، سخت عصبي و غمگين خواهيد شد.
 

 

.

...

.....

ادامه نوشته

همه رفتن كسي دورو برم نيست....

اين روزها همه خداحافظي مي كنند...

دوستان نويسنده مي دونم نوشتن در اين وبلاگ و خوندن نظرات كمي از شكنجه ندارد! ولي خداحافظي راهش نيست، پاك كردن پست راهش نيست.... اخيرا پارميس هم از من خواسته تا اسمش را از ليست نويسندگان پاك كنم! من هميشه از زحمات شما قدر داني كردم و خواهم كرد و خوب مي دانم بعضي افراد با بي فرهنگي و بي شخصيتي خود باعث آزار و اذيت شما مي شوند اما به جاي پاك كردن صورت مسئله راه حل آن را پيدا كنيد....

مرد کور
 
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!
     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید

اخطار

با عرض سلام و احترام خدمت تمام دانشجویان عزیز،

امیدوارم ایام نوروزی، این عید ملی را که از بزرگان به یادگار مانده است، به خوبی و خوشی پشت سر گذاشته باشید. مدت نسبتا طولانی من مسافرت بودم و نتوانستم به وبلاگ سر بزنم که همینجا جا داره از همه ی شما عذر خواهی کنم.

اما امروز با دیدن پست ها و نظرات دوستان واجب دونستم این پست را بنویسم و نکاتی را متذکر شوم:

اولین نکته، آنکه دوستی به من گفته بود وبلاگ را تعطیل کن! که در جواب باید بگویم این وبلاگ متعلق به من نیست که تعطیلش کنم و متعلق به همه ی دانشجویان است و اصلا به شما هیچ ربطی ندارد که اظهار نظر می کنید!!

و دیگر آنکه می خواستم تشکر فراوان و صمیمانه ای از نویسندگان خوب، پارمیس،ترنج، آکسور و میخک بکنم. دوستان خوبم بی نهایت به خاطر زحمات بی دریغتان سپاس گزارم... میخک عزیز بازگشت مجدد شما رو هم خیر مقدم عرض می کنم...

و اما مهم ترین نکته نظرات بی ربط و بی محتوای دوستان بود، متاسفانه نظرات به سمت پوچ و بی ارزشی در حال حرکت است و من با اجازه ی دوستان برای جلوگیری از این امر بسیاری از نظراتی که بدین شکل باشد را حذف می کنم و اگر دوستان باز هم به گذاشتن چنین نظراتی اصرار بورزند، نظرات پست ها را تایید شده می کنم تا پس ار تایید نویسندگان نمایش داده شوند.

با آرزوی موفقیت برای تک تک شما...

دیدار ما به زودی در دانشگاه

سال نو مبارک

سردی زمستان خیلی زود به صندوقچه ی خاطرات رفت و جانشین بی چون و چرای او بهار، سکان هدایت را بدست گرفت. یکسال دیگر هم گذشت و تقویم سال 1386 با تمام بالا و پایین هایش با همه ی غم و شادی هایش بسته شد.
به ما ربطی ندارد که دولتمردانمان در سالی که گذشت چه کردند و چه اندیشیدند، به ما ربطی ندارد که بهای مسکن و مرغ و بنزین و گوشت و میوه و ... چندین برابر گران تر شدند، به ما ربطی ندارد که در چنین شب های پر شور و نشاطی هستند کسانی که در غم داشتن یک دست لباس نو اشک حسرت می ریزند و اصلا به ما چه که دانشجویان سیاسی در زندان هستند و یا بیمارانی چشم انتظار خون من و شما، دقایق رفتن را روی دیوار خط می زنند....
مهم این است که سالی نو آغاز شده است، باید دل ها را بتکانیم، غم و کینه را به باد بسپاریم، گل خنده و شادی در گلدان زندگی بکاریم، سبزه ی عشق را با روبان صداقت بیآراییم و سر سفره ی عمر گذاریم....
قبل از تبریک سال نو جا دارد از تمام دوستان، آشنایان و رهگذرانی که در پابرجا ماندن این وبلاگ به من (ما) در سال گذشته یاری رساندن تشکر و قدردانی کنم بویژه دوستان خوبم:
آکسور، پارمیس، میم، درامر
و همچنین:
میلی، وروجک، ملیسا، سروین، ترنج، هیچکس که بطور مستقیم یا غیرمستقیم کمک کردند. و همچنین سپاس و تشکر از همه ی کسانی که نامی محفوظ دارند اما در پشت صحنه یاری خود را از ما دریغ نمی دارند.


امیدوارم سال 1387 سالی سرشار از معنویت و زیبایی، و سالی غرورآمیز و پرافتخار برای شما و خانواده های محترمتان باشد. آرزو می کنم همیشه و هرکجا که هستید سالم و تندرست باشید، که از بهترین موهبت هاست، و زیر سایه پدر و مادر به والاترین آرزوهایتان برسید.

سال نو مبارک

 

 

 

 

 

((نظرات این پست جایگاهی است برای گفتن تبریک سال نوی شما به دوستان خود...))

 

 

برای دیدن مطالبی در مورد این سال جدید به ادامه مطلب بروید

 

هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز

 

 

 عیدی من یادتون نره  یه شاخه گل... اینم عیدی من به همه ی شما ....

 

کوچیک همه ی بچه های باحال و باصفا!!،  نی نی

 


ادامه نوشته

جاذبه های دیدنی تبریز

 دیروز وقتی از آبرسان به سمت شهناز اگر کسی تو خیابون بود واقعا از این همه جاذبه های دیدنی می تونست لذت ببره . ما نمونه ای از این موارد را شکار کردیم .... که چندتا از نمونه های باحالش رو ذکر می کنم ....

ابتدا اگه جلوی قنادی تشریفات تشریف داشتید می تونستید جماعت ورزشکار و اسکیت باز رو ببینید که از سر و کول ماشین ها بالا می رفتند و واقعا چهره ی زیبایی به شهر می بخشیدند که آدم حس می کرد تو نیویورک داره زندگی می کنه ...

برای دیدن بقیه وقایع لذت بخش بر روی ادامه مطلب کلیک کنید...

ادامه نوشته

آيا آمار دروغ مي گويد؟

 

به نظر شما دخترهاي كلاسمون درسخون تر هستند يا پسرها؟؟

اگه مي خواهيد به جواب اين سوال پي ببريد به ادامه مطلب توجه كنيد...

 

آمار كلي

ادامه نوشته

خاطرات اسکو

Axor ft. Mili

سلام
دیروز بعد از عمری خواستیم کار فرهنگی بکنیم و به جای بازی هایی که مظهر فسق و فجور بودند شطرنج بخریم و یک بازی فرهنگی بکنیم ، که هم بازی کنیم و هم فرهنگمون زیاد بشه ...
خلاصه ، گروه علما ۳-۱+۵ بعد از کلی تفحص در اسکو مغازه ای پیدا شد که شطرنج هم بفروشد!   مغازه دار هم از اینکه دانشجویان شطرنج بازی می کنند شگفت زده شده بود ، طوری که 6 بار خطاب به ما گفت :  خوب هستید؟!
شب خوشحال و خندان بعد از ساعت ها جستجو ، تا به خانه رسیدیم خواستیم شطرنج بازی کنیم ولی ...

ادامه نوشته

خطاهای 11 گانه در آرایش

اگرچه بیشتر خانم‌ها آرایش کردن را بلدند و اغلب اوقات، آرایش را خودشان انجام می‌دهند اما به هر حال در روش آرایش، اشتباه می‌کنند. هم اشتباهات و هم توصیه‌ها را بخوانید....

 

ادامه نوشته

رویای پوچ

یه روز چشم باز کردم و دیدم رفتم مهد کودک  ، در این زمان نمی دونستم اصلا کجا هستم و کجا خواهم رفت ... .

یه کم بزرگ تر شدم رفتم دبستان ، دیدم که دوری از پدر و مادر رو می شه تحمل کرد و مختصری از مفاهیم ژرف زندگی کردن رو تونستم درک کنم .... به سادگی و به سرعت این دوران که گویی هاله ای از ابهام آدمی رو در بر گرفته به پایان رسید .... .

طولی نکشید که راهی دبیرستان شدم ، دیگه تقریبا می دونستم چرا هر روز صبح زود با هزار سختی و ناسزا از خواب شیرین بلند میشم ... یکی دو سالی که از دوران دبیرستان گذشت از اطرافیان صحبت هایی مبنی بر ورود به دانشگاه ، سختی ورود به آن و لذت پس از آن شنیده بودم ، تنها چیزی بود که فکرمو به خودش مشغول کرده بود ... با خودم می گفتم اگه برم دانشگاه چه آزادی هایی خواهم داشت ... چه کارهایی در دوران دانشجویی انجام خواهم داد .... برام مثل یه رویای دست نیافتنی شده بود ... یه رویای خیلی دور و شیرین  که حتی برای یک لحظه فکر کردن بهش باعث می شد تمام اعضای بدنم از خوشحالی کنترل خودشونو از دست بدند ... .

اکنون به جایی که مدتها در آرزوی اون بودم و تعریف های متفاوتی از اشخاص مختلف درباره ی اون شنیده بودم رسیدم....

ولی مثل اینکه اشتباهی رخ داده .... دانشگاهی که من رویای اون رو در سر داشتم این بود....؟

 

اسمش رو چي بذرايم؟

دوستان نمي دونم دقت كرديد يا نه ولي مدتي يكي از كارمندان دانشگاه در واحد آموزش باردار هستند! و خيلي هم باردار هستند! چند ماه پيش وقتي به كامپيوتر ايشون نگاه مي كردي، مي توانستي عكس يك ني ني توپول موپول رو در پس زمينه صفحه نمايش اين خانم ببيني كه در ابتدا براي هر دانشجويي اين سوال پيش مي آمد چطور ممكن است در يك محيط اداري و رسمي چنين عكسي بعنوان background قرار بگيرد... پس از گذشت مدت زمان كوتاه كارشناسان امر فهميدند كه اين كار بدون علت نبوده و چون ايشون توراهي داشتند مي خواستند در طول روز به اين عكس نگاه كنند تا شايد ني ني خودشون شبيه ني ني ايشون بشه!

خدارو شكر بارداري ايشون خلق و خوي غير قابل تحمل ايشون رو قابل تحمل نموده و اين يكي از مزاياي ني ني داشتن است و براي همين من به همه توصيه مي كنم نفري يكدونه داشته باشند!، اما در يك اقدام بي سابقه ضمن تبريك به اين كارمند گرامي از همه ي خوش ذوقان عزيز دعوت به همكاري مي نمايد تا در مسابقه ي "اسمش رو چي بذاريم شركت كنند؟!!" مسابقه بدين شرح است:

مهندسين عزيز شما بايد با نگاه كردن به چهره و علايم فرد مورد نظر تشخيص بدهيد كه طفل نو نرسيده پسر است يا دختر؟ و با توجه به تشخيص خود اسم مناسبي نيز پيشنهاد بدهيد؟

موفق باشيد....

ایجاد گروه در گوگل بهتر است

دوستان بعلت اينكه خبرنامه از محدوديت هايي برخوردار بود، ترجيح دادم يك گروه در google بسازم و از همگي دعوت كنم در اونجا عضو بشن اين كار چندين مزايا دارد:

اولا : بعنوان يك دانشجوي كامپيوتر هميشه به ياد خواهيم داشت كه بايد روزانه ميل هاي خود را چك كنيم! و راه ارتباطي در اينترنت تنها چت و ياهو مسنجر نيست

دوم: با استفاده از گروه ها و عضويت در آن ها آشنا مي شويم

سوم: بسياري از فايل ها، بحث ها، و اخبار را در معرض نمايش عموم نمي گذاريم

چهارم: بالاخره معلوم ميشه چرا ۱۰۰ تا بازديد ۲ تا نظر داره!!

در آخر از همه ي اون هايي كه در خبرنامه عضو شدند عذر خواهي مي كنم، من دعوت نامه گوگل را به ايميل هايتان ارسال مي كنم. اميدوارم دوستان بتوانند به راحتي عضو شوند.

*در مورد اين ايده لطفا نظرات خود را از من دريغ نكنيد، با تشكر از همه شما عزيزان

 

سال 2008 ميلادي مبارك

 

به اين وسيله سال نوي ميلادي رو به همه ي مسيحيان عزيز تبريك مي گويم، صد سال به اين سال ها ...

hApPY NeW YeAR --~~2oo8 ~~~--

خدانگهدار

 

دوستان عزیز به علت بازدید کم سابقه و ورشکستگی گروه ۱+۵ ما از این وبلاگ خداحافظی می کنیم... همتون رو خیلی دوست دارم و براتون آرزوی موفقیت می کنم...

این هم یک نام کاربری و پسوردش برای همه ی اون هایی که می خوان توی این وبلاگ مطلب بذارن:

user:guest

pass: 123456

به پایان رسید این دفتر اما....

یک داستان - یک سوال

اینجا ایران است ...

نترسید دیگه خبری از تست روانشناسی نیست اگه حال و حوصله خوندن داری ادامه مطلب رو بزن وگر نه همین شعر رو بخون و ...

بر اساس اعلام علما مطالعه این پست برای عزیزان روزه دار بعد از افطار توصیه شده است

 

همين كه نعش درختي به باغ مي افتد

بهانه باز به دست اجاق مي اقتد

حكايت من و دنيا يتان حكايت آن

پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد

عجب عدالت تلخي كه شادماني ها

فقط براي شما اتفاق مي افتد

تمام سهم من از روشني همان نوريست

كه از چراغ شما در اتاق مي افتد

به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين

چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد

هميشه همره هابيل بوده قابيلي

ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟

 

ادامه نوشته

عشقی

 

 Image and video hosting by TinyPic

یکی بود یکی نبود تو یکی از روزای خدا تو یه قسمت از این دنیای زیبا  یه جای خیلی زیبا بود که یه دختر زیبا اونجا زندگی میکرد این دختره یه معشوقه داشت که دختر رو خیلی دوست داشت و دختره هم اونو دوس داشت ولی دختره نمیتونست قیافه ی معشوقه اشو ببینه چون کور بود روزها میگذره و میگذره دختره خیلی ناراحت بود که نمی تونست ببینه یه روز صبح یه بنده خدا میآد به دختره میگه یکی میخواد چشاشو بده به تو ولی نمی خواد صداشو بشنوی و اسمشو بدونی دختره خیلی خوشحال میشه  قبول میکنه وچشای اون آدمرو به این دختره پیوند میزنن وقتی چشاشو باز میکنه معشوقشو بالا سرش میبینه در کمال تعجب میبینه پسره کوره و اونو ول میکنه و وقتی که میره پسره بهش میگه مواظب چشای من باش گلم .

 

یک داستان - دو سوال - قسمت دوم

سلام خدمت همه روزه داران و روزه خاران عزیز که زحمت کشیدن و در قسمت نظرات جواب سوالات رو نوشتند

این داستان در حقیقت یک تست روانشناسی بود !!!

5 شخصیتی که در این داستان به آنها اشاره شده بود هر کدام نماد یک چیز در زندگی شما بودند و شما با جواب های خود میزان تمایل خود را به این 5 مورد اعلام کرده اید

پسر : نماد خوب و بد جامعه - عرف

دختر : نماد عشق

قایقران : نماد تجارت - اقتصاد

رامتین : نماد دوستی

مرد : نماد غریزه جنسی

1-اگر بیشترین امتیاز را به پسر داده باشید ...

ادامه نوشته

یک داستان - دو سوال ( قسمت اول )

سلام خدمت همه روزه داران و روزه خاران عزیز

دراین پست یک داستان کوتاه هست که شما بعد از مطالعه دقیق و موشکافانه این داستان به دو سوال مطرح شده پاسخ خواهید دهید ( در قسمت نظرات )

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا 5 نفر دیگه بود !

یه دختر و پسری در ایالت کانفرسانس جامایکا زندگی می کردند که خیلی عاشق هم بودند( در حد تیم ملی ) و سال های زیادی از این عشق می گذشت سرانجام بین این دو ، رودخانه ای قرار گرفت و دختر اگه به اون طرف رودخانه می رسید می توانست با پسر برای همیشه ازدواج کند

دختر برای عبور از رودخانه تصمیم گرفت که ...

 

ادامه نوشته

شهریار

ناگفته‌هايي از زندگي خصوصي شهريار از زبان دخترش

* بیشتر بدانیم ( همه چیز درباره استاد شهریار )

4 شعر با صدای خود استاد شهریار

زندگی نامه:


شهریار در سال
۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی بود که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. قبل از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان به منظور کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران برگشت و در سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام شد و پس از مدتی به تبریز منتقل شد.
در تهران از سال
۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ به جلسات احضار روح می‌رفت (زاهدی، ص ۶۱). در ۱۳۱۹ درویش شد و قرار بود که «خرقه بگیرد و جانشین پیر بشود» (زاهدی، ص ۶۲) ولی به علت شهودی که برایش پیش آمد از این مسیر منصرف شد و در بسیاری از عادات خود تغییر داد، از جمله سه‌تار را که تا آن زمان می‌نواخت کنار گذاشت و مواد مخدر را که حدود سی سال به آن معتاد بوده است ترک کرد (زاهدی، ص ۶۲) و بیشتر به قرآن خواندن و عبادت مشغول شد. حال متفاوت شهریار تا حدود سال ۱۳۳۱ ادامه یافت.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در
بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.شهریار دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.

عشق و شعر... 

ادامه نوشته

مراسم باشکوه انتخاب واحد

 

عکس از اینترنت

چه زود همه چیز عادی شد، چه زود خانه ی دوم خود را در مدرسه پیدا کردیم و دیگر بغلدستی دشمن نبود بلکه به نوعی شریک زندگی بود. دوران دبستان به عقیده ی من دوران بی ریایی و پاکی بود چه بی غل وغش بودیم، چه صمیمانه می خندیدیم...

ادامه نوشته