روز مادر مبالک
كوچكتر كه بودم فقط بلد بودم نقاشي بكشم. مربي مهدكودك گفته بود اگر بلد نيستيد براي روز مادر هديه بخريد كافي است يك نقاشي قشنگ بكشيد و به مادرتان هديه كنيد. من هم هر سال يك خانه مي كشيدم با ۲ تا كوه كه يك خورشيد نصفه از پشتش بيرون آمده است. از انصاف نگذريم نقاشي ام افتضاح بود! با وجود اين وقتي آن را با يك دريا شوق براي روز مادر به مامان هديه مي كردم با خوشحالي بغلم مي كرد و مرا غرق بوسه مي كرد
مادر! فردا روز تو است براستي چگونه ميتوان از عالم و آدم سخن گفت، اما از سمبل همه زيبايهايش يعني فرشتهاي چون تو، جفاکارانه،روي برتافت
تنها نه بخاطر بهشتي که زير پاي توست ، نه بخاطر نسلي که زاده توست، نه بخاطر لالاييهاي دلنوازت، نه بخاطر خونواره چشمان خستهات، نه بخاطر رنجواره بلاکشيات،نه بخاطر سرشت مهرآگينيات، نه بخاطر سرسبزي قلب پاکبازت،نه بخاطر زيبايي نازکي خيالت يا تردي روح دلنوازت،نه بخاطر پاکي احساس دلارايت، نه بخاطر طراوت آسمان چشمان ابريت و نه بخاطر...حقشناسانه تو را ميستايم.
به خاطر شور بالغ خدارنگيات، بخاطر شاهکار شعور شرف مداريت ، بخاطر گوهر دردانه حيا و نجابتت،بخاطر کولاک گرم جوش گذشت و ايثارت ، بخاطر راز فاخر و حس زيباي مادري ات، بخاطرترک برداشتن بلور نگاه نگرانت،بخاطر آتشفشان پرگداز سوختنوساختنت،بخاطر غرقشدن بلمجواني وآسايشت دردرياي توفانزده بيقراريهاي من و بخاطر همه آنچه که به من دادي يا ندادي و بخاطر خودم که سخت به تو دلبستهام، ديوانهوار دوستت دارم و مغرورانه بر تو ميبالم
روز مادر یعنی به تعداد همه روز های گذشته تو صبوری !
روز مادر یعنی به تعداد همه روز های اینده تو دلواپسی !
روز مادر یعنی به تعداد ارامش همه خوابهای کودکانه تو بیداری !
روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد
روز مادر یعنی بهانه در اغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود
روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گر فتن.....
گويند مرا چو زاد مادر،
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بَرِ گاهواره من
بيدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل، شكفتن آموخت
يك حرف و دو حرف، بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه راه رفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست
تا هستم و هست، دارمش دوست
شعر از ایرج میرزا