كجا با اين عجله؟
خوب الحمدالله مثل اينكه تحويل پروژه درس برنامه نويسي هم...
خوب الحمدالله مثل اينكه تحويل پروژه درس برنامه نويسي هم...
اما هر چه سقراط نجابت به خرج مي داد، گرانتيپ رويش بيشتر شده و هر روز بيش از ديروز حال سقراط را گرفته و به نحوي از انحا شكنجه روحي و روانيش مي داد، تا اينكه در روزي از روزهاي بهاري كه جناب استاد در سر كلاس درس منطق مشغول تدريس به شاگردان خويش بودند چشمان تيز بينشان به چهره يكي از دانشجويان ترم اولي افتاد و حالا عاشق نشو كي بشو! به قول معروف: عشق پيري گر بجنبد سر به رسوايي زند!! جالب آنكه دختري كه قلب استاد را ربوده و به تسخير در آورده بود كسي نبود جز ژوليت معشوقه رومئو!!!
به خاطر بیاور که چرا این کار را شروع کردی و به خاطر بیاور که به کجا خواهی رفت؟به عظمت چیزهایی
فکر کن که در مقصد به آنها خواهی رسید و بعد ادامه بده.
بعد از پل ناامیدی دستاوردهای بزرگی در انتظار توست پس از این پل عبور کن و مسیرت را ادامه بده.
وقتی زمین خوردی و ادامه دادن برایت مشکل شد از همین فرصت برای تجدید قوا استفاده کن .
فراموش نکن که هر تجدید قوایی تو را مقاوم تر می کند.
هنگامی که احساس کردی توان رفتن نداری لحظه ای استراحت کن و دوباره ادامه بده.
تو می توانی تک تک موانع را از سر راهت فقط به شرط اینکه یکی یکی به سراغ آنها بروی.
از کتاب (پیرو قلب خود باشید)
نویسنده :اندرومیتیوس.
هي به من مي گن اينقدر پست افسرده نفرست، شما خودتون قضاوت كنيد وقتي آدم يك گوشه دپرس و غمگين نشسته مي تونه يكهو آهنگ "خوشگل ها بايد برقصند" رو بذاره و بلند بشه نيناش ناش بكنه؟! نميشه ديگه... اما باشه من توي اين پست سعي ميكنم از بدبختي هام حرف نزنم!
سلام دوستان، قبل از هر چی بذارید برای پدر مادر آقای توماس یک صلوات ختم کنیم چون خیلی زحمت کشیدند و این حرومزاده رو بدنیا آوردند! و بعد از اون اعلام کنم استاد گرانقدر وصایا اسامی دانشجویانی رو که بعلت غیبت زیاد و غیر موجه در کلاس، از امتحان پایان ترم محروم شدند را روی برد دانشگاه اعلام داشته اند. پس قبل از اینکه وقت خودتون رو تلف کنید و بشینید وصایا بخونید یک سری هم به دانشگاه بزنید.
اما تکنولوژی در اسکو چه خبر؟ تكنولوژي بصورت خيلي باسرعت خودش را داره به اسكو مي رسونه بطوري كه ديده شده مغازه هاي قصابي، عطاري و قهوه خانه ها يك به يك، دكان هاي خود را تبديل به خدمات موبايل، گوشي فروشي و خدمات كامپيوتري مي كنند كه البته اين همه شتاب و سرعت معايبي هم دارد. شما به اين عكس نگاه كنيد:
(عكس از: شروين)
اينجا كه ميبينيد يكي از همون مغازه هايي است كه در بهترين جاي اسكو خدمات موبايل و گوشي انجام مي دهد، حالا صرف نظر از اون فلاش، به نظر شما كلمه "تميز" اينجا به چه معناست؟ شايد فكر كنيد گوشيتون رو ازتون ميگيره و تميز ميكنه! نخير. علما خيلي به خودشون فكر كردند و حتي از پنج دقيقه هم بيشتر و فهميدند اين كلمه معادل كلمه themes"" است!!! در اينجا دوتا روايت آورده شده، روايت اول ميگه ايشون خيلي باسواد هستن و قصد داشتن تلفظ درست اين كلمه يعني "تيمز" رو بنويسند ولي دستش خط خورده و اشتباه شده، روايت دوم حاكي از تلفيق لهجه ي زيباي آذري و انگليسي هستش. دوستان در همينجا جا داره به شما آينده سازان بگم اكثر ما اين كلمه را "دِمز" تلفظ مي كنيم كه غلط است و مستحب است آن را اصلاح كنيم.
و حالا اين عكس:
(عكس از: شروين)
اين از همون عطاري بقالي هاست كه خدمات كامپيوتري هم انجام ميده، منظور ايشون اين بوده كه "سي دي خام موجود است". اما بياييد انگيزه ي اين نوشته را از ديدگاه كارشناسي بررسي كنيم! اولين اشتباه يعني سرهم نوشتن كلمه سي دي و اشتباه آن با كلمه ي مقدس "سيد" است، كه ميگيم حوصله نداشته ماژيك رو از روي كاغذ برداره. دومين خطا در تركيب وصفي عبارت سي دي خام است، كه اون هم بخاطر گويش آذري ايشون بوده، چون در زبان آذري مثل انگليسي صفت و موصوف جايشان را به يكديگر مي دهند، اما كلمه "موجود" اونجا چكار ميكنه؟!!
در آخر مورد ديگري را هم بايد بگويم كه ربطي به تكنولوژي نداره ولي دلم مي خواد بگم! اون هم اشغال معابر عمومي توسط مغازه داران و كسبه است. يك نمونه مثل نجاري، صافكاري در بين راه سلف است كه هميشه عابرين رو مجبور ميكنه براي عبور و مرور وارد خيابان شوند و دوم اون مغازه اي است كه وسط خيابان اصلي شهر، لباس هاي زنانه مي فروشد كه بغير از اشغال پياده رو صحنه ي خيلي هيجان انگيزي هم درست كرده! و من هر وقت از اونجا رد شدم خيلي به خودم خجالت ميكشم و رويم را به ديوار ميكنم، البته دو سه بار براي اطلاعات عمومي و آن هم بصورت زير چشمي به مانكن ها نگاه كردم و خيلي هيجان داشت!! شهردار محترم اسكو بپا خيز....
(عكس از: ني ني)
گفتم سفیدی چیست؟ گفتند همین نان حلالی که می خوری، گفتم و آن کس که بضاعت نان خوردن ندارد چه؟ گفتند روزی هرکس معین است، گفتم سفیدی چیست؟ گفتند زندگی در پوشش سیاه انسانیت، گفتم مگر سفیدی هم سیاه می شود گفتند اگر ما بخواهیم می شود گفتم نور را کجا می توان دید؟ گفتند در دست های پینه بسته ی کارگری که خدایش را به جهانش نمی فروشد گفتم تو اصلا می دانی کارگری یعنی چه؟ می دانی عرق جبین چیست؟ درد گرسنگی را چشیده ای و می دانی چرا شقایق تن خود را به باد می فروشد و هر روز پژمرده تر می شود؟ گفتند خفه شو! گفتم می دانی در کف گلزار معنویت، خاک گل ها پوسیده است و بوی نای رطوبت می دهد، در این خاک هیچ گلی دیگر جوانه نمی زند... دیگر نگفتند، فقط زدند گفتم چرا با یکدیگر حرف نزنیم؟ چرا خشونت؟ باز هم نگفت و زد....
با چهره ای افگار و زخمی و با چشمانی آکنده از خواهش گفتم پس لطفا مقداری از اون گرما را بدهید تا در این تنهایی مرهمی بر روی زخمم باشد خندیدن و گفتند "برو بابا دلت خوش". خدایا در شگفتم که من نمی دانم و آن ها می دانند یا من می دانم و آن ها نمی خواهند که من بدانم، خدایا اگر عدلت این است من را کافر بپندار و اگر رحمان و رحیم ات این چنین بر چهره ی بشریت سیلی می زند، تو را به کرمت قسم مرا از این جرگه مستثنا بدار... ناگاه دست مهربانی بر شانه ام نشست و گفت: پسرم با من بیا تا جایگاه نور حقیقی را نشانت بدهم...
برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
نمی دونی برادرجان چه غمگینم
نمی دونی برادرجان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل توفان همیشه در سفر بودن
برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شب رو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
(ایرج جنتی عطایی)
شب شده بود همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي ؟
اما حسنك به خانه نيامده بود .. حسنك مدت هاست كه به خانه نمي آيد
او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.
او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات ، جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد،كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است!
كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.
پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.
پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود.
او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد.
براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .
ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .
ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .
ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .
كبري و مسافران قطار مردند. اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.
خانه مثل هميشه سوت و كور بود .
الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.
او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد
او آخرين بار كه گوشت خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد
به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ نيست.
یادش بخیر ! داستان حسنک کجایی، ُتصمیم کبریُ ، میهمان ناخوانده ، دهقان فداکار و پتروس و ...
همیشه از روی اینها مشق و دیکته می نوشتیم
و حالا اینها شاید فقط قصه باشد برای ما تا با گفتن اینها کوچکتر ها را سرگرم کنیم !
آقا اجازه! آب ، نان، آباد، بابا
آقا اجازه! غصه، غم، فریاد، بابا
آقا اجازه! دست، پا، سر، بی سر و پا
دارا و خاک و خون او در باد، بابا
آقا اجازه! درس، دفتر، مشق، خودکار
در امتحان آخر خرداد، بابا
آقا اجازه! کودک همسایه می گفت
ما را کمیته بابتِ امداد ... بابا
آقا اجازه! درد، دارو، داد، بیداد
مادر کنار کوچه مان افتاد، بابا
آقا اجازه! آب، مادر، آسیابان
این آب از آن آسیاب افتاد، بابا
آقا اجازه! درس باران، درس آن مرد
پس کو نشانِ وعده ی میعاد، بابا؟!
آقا اجازه! خواستم رازی بگویم
این بار، بار آخری، جان داد بابا
با این همه آقا اجا... بابا اجازه!
بابای من باش هرچه بادا باد بابا
سلام دانشجویان درس بخون٬ بیست میستا ردیفه؟ خوب خدا رو شکر. هرچی درس خوندین بسه! ضمن عرض تسلیت و تبریک٬ اولی بخاطر ایام فاطمیه و دومی بدلیل ایام فرجه!! دعوت می کنم این هفته که شاید آخرین هفته ی خبر ساز باشه با ما باشید:
ادامه روند پيشنهادات بي پايان
دد ددد ددد ددددد
"طبق درخواستي كاملا ملتمسانه انجمن تعطيل سازي از همه دانشجويان خواست تا ايام فرجه را تا دو هفته ي ديگر آغاز كنيم، در همين راستا در كلاس هاي اين هفته اعلام مي كنيم كه هفته ي بعدي آخرين كلاس است، انجمن تعطيل سازي ضمن آرزوي موفقيت براي دانشجويان اين اقدام را بسيار پسنديده دانست ولي با اين حال با توجه به گروهي بودن اين حركت خواستار نظرات شما نيز مي باشد"
و اما عناوين بدون شرح خبري:
ازدواج خانم عيوض زاده با برادر خانم آبادي
ددد ددد دددد ددد
كمرنگ بودن تظاهرات ۱ خرداد در شهرهاي آذري زبان و افزايش نيروهاي پليس براي جلوگيري از اين مهم
ددد ددد ددد ددد
بهرام هم بالاخره از كوره در رفت و با زبان شيرين رياضي فهماند كه هر حدي هم بالاخره كران بالا دارد
دددد دددد ددددددد
"كلاس رياضي مهمتر است يا مسابقات دست ۸! فوتبال داخلي؟" استقبال عجيب و غريب دانشجويان از ورزش فوتبال
ددد ددددد دددد
رژه ي صدها موتور و موتورسوار در اسكو به مناسبت آزادي خرمشهر
دددد ددد دددد
خشم خاله ناصحي و اخراج دو بازيكن خاطي
دددد دددد دددد
"شايد در مسجد و در بارگاه ملكوتيش بتوان برنامه نويسي را ياد گرفت" تدريس درس برنامه نويسي در مسجد جامعه اسكو توسط علي +۲
ددد دددد ددددد
تشكر انجمن حذف امتحانات زايد از انسجام و همبستگي دانشجويان به خاطر عقب انداختن امتحان گسسته
ددد دددد ددد
با آرزوي ساعاتي خوش، هميشه شاد باشيد و هميشه باصفا
دوست من حتي اگر خورشيد را هم بخواهي از آن تو مي شود كافي است دستان توانايت را همگام با ذهن جسورت در مسير رسيدن قرار بدهي و خواهي ديد هيچ مقصدي دور نيست. چرا مي گذاري "نون" نتوانستن از هر حرفي روانتر هجا شود، چرا مي گذاري هاله ي نااميدي تو را محو و ناپيدا گرداند، تا بر مركب جواني سوار هستي شوره زار سختي را بسرعت طي كن و خواهي ديد انتهاي هر كويري آسمان است جايي كه خورشيد هم در آنجا به زمين نزديك است. براي حس وجود ماه لازم نيست حتما به خود سختي مضاعف رفتن به آن را بدهيد، روزگار، خلقت حكيمانه اش به گونه اي است كه حتي آن پيرمرد روستايي هم شب ها بر روي بام خانه اش مي تواند ماه را ببويد و مي تواند زير لطافت سفيدش شب رنگيني را به صبح برساند بدون آنكه بداند جاذبه در ماه كمتر از زمين است و بدون آنكه اصلا علت جزر و مد را بداند. فضانورد، خوشبختي را در گام برداشتن روي سطح ماه حس مي كند و پيرمرد با نگاه كردن به آن، و به خدا كه هر دو لذت يكساني دارند.
دوست خوب من اين درست كه علم و دانش شيره ي وجودي هر آفرينشي است و من باور دارم ساده ترين كار، درس خواندن است اما بدان كه اين آخر راه نيست و شنيده ايم " راه هاي رسيدن به خدا به تعداد تمام آدم هاست"، مگذار تجربه تلخ ناكامي در يك راه سد و مانعي براي راه هاي ديگر باشد. به قول سهراب بگذاريد ذهنمان هوايي بخورد، زندگي را دور بزنيد و نزديكترين راه سعادت خود را بيابيد مطمئن باشيد كه مقصد هر راه درستي مشترك است و من فرق زيادي بين يك نوازنده ي خوب و يك دانشمند دانا نمي بينم.
توجه : بعلت قردار بودن آهنگ وبلاگ از همه دوستان تقاضا مي شود خونسردي خود را حفظ كنند و تنها با حركات چشم و ابرو، ريتم را دنبال كنند تا خداي ناكرده دچار گناه و معصيت نشوند!
اول بگم متولدين فصل بهار رو عشق است چون خداييش از بچه هاي بهاري، باحال تر و با معرفت تر و با طروات تر هنوز نديدم و اي دوستاني كه در آينده مادر و پدر مي شويد لطفا جوري برنامه ريزي كنيد كه بچه هاتون در فصل بهار بدنيا بيايند!!
چند سال پيش در چنين روزي يعني سي ام ارديبهشت در ساعت 16:45 دقيقه لكه ننگ بشريت ني ني ها پا به جهنم آدميت گذاشته. به قول خيام:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هيچكسي نيز دو گوشم نشنود
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
آري رسم است كه در چنين روزي تبريك مي گويند ولي اين تبريك از براي چيست هيچكس نمي داند، تبريك زماني معنا دارد كه اتفاق خجسته و مفيدي رخ داده باشد و شخص متولي (بر وزن متوفي) انسان مفيدي از كار در بيايد نه اينكه انساني مصرف كننده و باري به هر جهت بشود . بگذريم خوبيت نداره در چنين روزي بحث هاي فلسفي انجام بشود، بدين وسيله تولد ني ني را به تمام دوستان و آشنايان تهنيت مي گويد به همين منظور مراسم تولدي در كلاس استاد حضرتي برگزار خواهد شد، اميدوارم با نظرات خود موجبات شادي روح آن متولي را خواستار شويد.
براي روز ميلاد تن من
نمي خوام پيرهن شادي بپوشي
به رسم عادت ديرينه حتي
برايم جام سرمستي بنوشي
براي روز ميلادم اگر تو
به فكر هديه اي ارزنده هستي
منو با خودت ببر تا اوج خواستن
بگو با من كه با من زنده هستي
كه من بي تو نه آغازم نه پايان
تويي آغاز روز بودن من
نذار پايان اين احساس شيرين
بشه بي تو غم فرسودن من
نمي خوام از گلهاي سرخ آبي
برايم تاج خوشبختي بياري
به ارزش هاي ايثار محبت
به پايم اشك خوشحالي بباري
بذار از داغي دست هاي تنهات
بگيره هُرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم
ببيني آتش و خاكستر من
تو اي تنها نياز زنده بودن
بكش دست نوازش بر سر من
به تن كن پيرهني رنگ محبت
اگه خواستي بيايي ديدن من
(عكس از: مامان ني ني!)
چند موضوع بود كه بايد مي گفتم، اول اينكه دوستان كتاب معادلات ديفرانسيل در شهركتاب (تبريز) موجود است و خود من ديشب خريدم! لذا به جاي اينكه اين همه رباب را جز جيگر! بدهيد بريد كتاب بخريد و تمارين رو حل كنيد... دوم اين تاريخ امتحانات است، علما بعد از يك بررسي به اين نتيجه رسيدن كه تاريخ امتحانات بدين شرح اعلام شده:
گسسته سوم
و رياضي 2 ششم
و برنامه نويسي 2+ هفتم خرداد
حالا من از دوستان آگاه مي خواستم بپرسم اين تاريخ ها درسته؟ اگر درست باشه كه بد جوري توي مخمصه افتاديم. در همين راستا شوراي دانشجويان زيرزميني اين ده روز را "دهه ي زجر" نام گذاري كردند و از دوستان خواستند براي حفظ ارزش و اعتبار اين دهه بنشينند و حسابي درس بخوانند تا مشت محكمي باشد بر دهان استكبار و آن مزدوراني كه چشم درس خواندن دانشجو را ندارد. البته شكر خدا بچه ها پيشرفت درسي چشم گيري داشتند و اصلا به نمره اي كمتر از بيست قانع نيستند!
موضوع سوم اعلاميه هيئت علمي دانشگاه است بدين شرح:
"از تمام دانشجوياني كه با خودشون مقاله ي علمي دارند درخواست مي شود مقاله هاي خود را به ما بدهند تا ما اون مقاله را به همراه اسم كسي كه اون مقاله را براي ما آورده در مجله ي ماهانه دانشگاه به چاپ برسانيم، حتي اگر اون كسي كه صاحب اون مقاله اي كه براي ما آورديد است، خوش تيپ باشد مي تواند يك عكس يادگاري هم در مجله داشته باشد. با تشكر"
نكته آخر حرف ها و احاديثي بود كه پشت سر گروه تجسس در مورد تشخيص جنسيت آقاي جوجه تيغي گفته مي شد، اخيرا عكس ها و گزارشاتي به دست ما رسيد كه نحوه عملكرد اين گروه را فاش كرده است يكي از اعضاي گروه توضيح داد: "ما اول خيلي به اون مودب بوديم و دو سه بار با زبان ها ي متعدد ازش پرسيديم A.S.L شما چيست؟ و اون جواب نداد و بعد قافلگيرش مي كرديم تا شايد رودست بخورد بعنوان مثال يكهو مي گفتيم "غلامحسين" و اون بر نمي گشت و ما مي فهميديم اون پسر نيست و اين كار را با اسم "خديجه" هم براي تشخيص مونث بودن او انجام داديم و فايده نكرد". بعد از گفتن اين حرف ها اين عضو سكوت كرد و ادامه نداد، اما ما از روي اين عكس و عكسهاي ديگر فهميديم آن ها به زور متوسل شدند و ايشان را شكنجه دادن تا موفق شدند پي به جنسيت او ببرند.
(عكس از: NiNi )
تشنه
من گلی بودم
در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
در شبی تاریک روئیدم
تشنه لب بر ساحل رود کارون
بر تنم شبنم خورشید می لغزید
با لب سوزندۀ مردی که با چشمان خاموشش
سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سرسبز
غنچۀ نشکفته ای می چید
پیکرم،فریاد زیبائی
در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهائی
دیدگانم خیره در روًیای شوم سرزمینی دور و روًیایی
که نسیم رهگذر در گوش من می گفت:
(( آفتابش رنگ شاد دیگری دارد))
عاقبت من بی خبر از ساحل کارون
رخت بر چیدم
درره خود بس گل پژمرده را دیدم
چشمهاشان چشمۀ خشک کویر غم
تشنۀ یک قطره شبنم من به آنها سخت خندیدم
تا شبی پیدا شد ازپشت مه تردید
تک چراغ شهر روًیاها
من در آنجا گرم و خواهشبار از زمینی سخت روئیدم
نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
محو شد در رنگ هر گلبرگ رنگ درد من
منتظر بودم که بگشاید به رویم آسمان تار
دیدگانم صبح سیمین راتا بنوشم از لب خورشید نور افشان
شهد سوزان هزاران بوسۀ تبدار و شیرین را
لیکن ای افسوس
من ندیدم عاقبت در آسمان شهر روًیاها
نورخورشیدی
زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نا لند
((چهرۀ خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است))
خوب میدانم که دیگر نیست امیدی،نیست امیدی
محو شد در جنگل انبوه تاریکی
چون رگ نوری طنین آشنای من
قطرۀ اشکی هم نیفشاند آسمان تار از نگاه خستۀ ابری به پای من
من گل پژمرده ای هستم
چشمانم چشمۀ خشک کویر غم
تشنۀ یک بوسۀ خورشید تشنۀ یک قطرۀ شبنم
چرا وقتي بحث از شعر و ادبيات مي شه همه موضوع شعر و نوشتشون نااميدي و شكست عشقي و ... است ؟
اكثرا مي گن كه هر كسي از اين شعرا بگه نااميد و افسردست
بنظر شما اينجور شعرا نشان مي دهد كه طرف مقابل افسردست يا دليل ديگري داره؟
مگه نمي گن جوان نبايد نا اميد با شه و اميد بر جوانان عيب نيست ( البته عارف قزويني ميگه تا اميد هست آرزو رو مي خواهيم چي كار ! ) پس كجاست اون اميد ...
اگه ديروز و امروز رو از دست داديم فردايي هم هست
دانشجو ! يادت باشه كه فردايي هم هست كه مي تواند بهتر از امروز باشد.
***
يك نفر دلتنگ است
يك نفر مي بافد
يك نفر مي شمرد
يك نفر مي خواند
زندگي يعني يك سار پريد
از چه دلتنگ شدي ؟
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند
قطره ها در جريان...
سهراب سپهري
دوستان عكس ها در ابتدا بي كيفيت هستند وقتي كمي صبر كنيد ميزون مي شوند قرار بود اين پست ديشب فرستاده بشه اما وقتي داشتم پست رو مي نوشتم به صورت يكهو چشممون افتاد به يك آقاي جوجه تيغي كه اومده بود پيش ما و وقت ما رو گرفت. عكس زير همين آقاي جوجه تيغي هستند كه در ساعت ۲ بامداد گرفته شده.
راستي در مورد نظر دادن، من فكر مي كنم اگه همه NiNi رو تحريم كنيم و براي نوشته هاش نظر نديم اوضاع درست ميشه. اينجوري هم حال ني ني گرفته مي شه و هم نظرهاتون جمع مي شه براي نويسنده ي خاص
(عكس از:NiNi )
تو اين 1 ماه كه وبلاگ مجدداٌ شروع بكار كرده اگه به تعداد نظرات دقت كنيد بجز يه پست ( كه 18 تا نظر داشت ) ، به بقيه پست ها 6 - 7 تا نظر بيشتر ندادند . در حالي كه بازديد هر روز بالاي 70 تاست
از 60 نفر دانشجوي كارشناسي تا حالا فقط 10 نفر نظر دادن پس اون 50 نفر ديگه كجا هستن!؟
يعني 50 نفر ديگه هيچ نظري در مورد هيچ موضوعي ندارند ؟
آخه چرا ؟
دليلش چيه ؟ از نويسنده ها خوشتون نمي ياد يا از موضوع پست ها ؟
اگه تويه وبلاگهاي دانشگاه هاي ديگه برين اصلا نظر زير 20 تا نمي تونين پيدا كنين
دانشجو هاي كارشناسي كامپيوتر نظر دادن بلد نيستن ! يا ما ارزش نظر دادن نداريم ؟
اينم بدونيم كه هر پست حتي اگر copy-paste باشه تنظيم و ارسالش وقت زيادي را مي خواهد
حالا شما فرض كنيد كه نويسنده يه مطلب رو خودش نوشته باشه .
به عنوان مثال يك نوشته بعد از گذشت مراحل آفرينش ، پردازش ، نگارش و ويرايش ، ارسال مي شود و يك پست كوتاه تقريبا دو تا سه ساعت وقت مي خواهد حالا شما نمي خواهيد دو سه دقيقه براي نظر گذاشتن وقت صرف كنيد
مثلا همين پست اخبار هفته 4 ساعت طول كشيد تا ارسال بشه !!!
» حالا محض احتياط آموزش نظر دادن تو بلاگفا رو با هم تمرين ميكنيم :
* فرض مي كنيم كه ما الان تو وبلاگ هستيم
مرحله اول (مرحله اخلاقي) : يه دانشجو براي نظر دادن بايد يه ذره شخصيت و يه ذره شعور داشته باشه ( يادمون نره كه نظردادن بيانگر شخصيت خانوادگي شماست !! )
دانشجو بايد بدونه كه يك نظردادن ساده چقدر براي نويسنده مهمه .نظر باعث مي شه كه نويسنده بدونه كه يك نفر هست كه مطالبشو مي خونه حتي يك سطرشو ...
مرحله دوم ( مرحله معنوي ) : بايد با خلوص نيت اشاره گر رو به سمت كلمه " نظر بدهيد " حركت بدهيم ، اصلا نظر دادن تو اسلام هم توصيه شده حالا دقيقا يادم نيست متنش چي بود ولي تو اين حديث از كلمه برادر و آينه استفاده شده بود.
مرحله سوم ( مرحله عملي ) : روي كلمه " نظر دهيد" كليك مي كنيم و يه صفحه جديد پديدار مي شه به قسمت تحتاني اين صفحه مي رويم و در قسمت "نام شما "به دلخواه يه چيزي مي نويسيم ، مثل :اسم مستعار ، اسم ماشين ، اسم گل و ...
(حالا ايميل و وب هم نمي خواد بنويسيم ) بعد در قسمت آ خر يه نوشته اي ،شكلكي ، چيزي مي ذاريم و روي گزينه " ثبت نظر" كليك مي كنيم
نكات فني : اگه نظري هم ندارين فقط با اسم "شكوفه گيلاس" يه شكلك بذارين كه ما بدونيم كه شما به وب اهميت مي دين و بجز اون 10 نفر شما هم وبلاگ رو مي خونين (خيلي مهم )
نكته اخلاقي :هر كسي كه نظر مي ده نشون مي ده كه شخصيت و شعور اينكارو داره
** از همه عزيزاني كه تا حالا نظر دادن يا بعد از اين خواهند داد تشكر و قدرداني مي كنيم
*** مژده مژده ***
زين پس به نظرات برتر در آخر هر هفته جوايز نفيسي اهدا ميشود
توجه : نظر سنجی در مورد موضوعات پستهای وبلاگ ایجاد شده که شما
می توانید با نظرات خود ، به ما در بهتر شدن وبلاگ کمک کنید.
شما می توانید با مراجه به سمت راست وبلاگ در این نظر سنجی شرکت کنید(در صورتی که موضوع مورد نظر شما در لیست نظرسنجی نبود لطف کنید و موضوع خودتون رو در قسمت کامنت وب بذارید )
با سلام و
عرض خسته نباشيد خدمت دانشجويان عزيزي كه بعد از يك هفته فعاليت هاي درسي روز تعطيل
خود را سپري مي كنند، جمعه شب ها با اخبار هفتگي در خدمتون هستيم تا آخرين رواديد و
اتفاقات دانشگاه را در طول هفته به سمع و بصر شما برسانيم:
* تهديد خانم
ناصحي به تنبيه كردن دانشجويان
دد دد دددد
دد (اين آهنگ بين خبر هستش!)
* ماشين دار
شدن آقاي چوداري و شايعاتي در مورد رانندگي ايشان
دد دد دد
دد
* اعتصاب
فرضي دانشجويان در استراحت بين دو نيمه ي كلاس برنامه نويسي
پيشرفته
دد دد د
دد
* بازديد
گروه تجسس از روند تكميل شدن ساختمان دانشگاه
دد ددددد
د
* برخورد
شديد بهروز خان با دانشجوي خاطي آدامس بخور و روز جهاني بيست
گيري
دد دد
دددد
* باز هم
تعداد كثيري پيشنهاد ناموفق
دد دد
دددد
* ادامه ي كاهش وزن بهروز
خان
دد دد
دددد
* آقاي اميدي
فر و بدرقه كردن يكي از بستگان به سوي زيارت
دد دد
ددد
* تشكيل شدن
آزمايشگاه فيزيك بعد از دو هفته
دد ددد
ددد
* راهي شدن
چندين دستگاه اتوبوس مملو از دختران كارداني به سوي قم
دد
ددددد
* خريد چندين
دستگاه مانتوي مد روز توسط دانشجويان كارشناسي
دد
دددددد
* سر و سامون گرفتن لباس آقاي كاظمي (استاد
فيزيك)
دد ددد
دد
* حمله
دانشجويان به چاقاله هاي دانشگاه
و اينك مشروح
اخبار:
روز پنجشنبه
بعلت وجود كلاس فوق اضافه، كلاس گسسته از ساعت هشت و سي دقيقه ي بامداد شروع و تا
پاسي از ظهر ادامه داشت، در آخرين لحظات اين ساعات خانم ناصحي بر طبق عملي غير
منتظره دست به حل تمرين زد و از آنجايي كه فقط يك نفر تمرين حل كرده بود و يك نفر
ديگر هم تمارين به او وحي شده بود! بشدت خشمگين شد و با لبخندي نيش دار دانشجويان
را تهديد به تنبيه كرد. عده اي بر اين باورند كه اين تنبيه ممكن است بدني باشد و چه
بسا درد فراواني به دنبال داشته باشد و عده اي نيز اين تهديد را جدي نگرفته و پوز
خند زدند.
___________________________________________
آقاي چوداري
هم به جمع كاركنان و اساتيدي پيوست كه اخيرا راه به راه ماشين دار مي شوند، طبق
خبرگزاري دانشجويان اسكو – ايسكا – ايشان صاحب يكدستگاه خودروي روآ ي صفر كيلومتر،
كه البته بصورت قسطي خريداري كردند، شدند. در مورد رنگ اين وسيله نقليه بين علماي
خبرگزاري اختلاف وجود دارد، عده اي معتقدند اين ماشين آبي مايل به خاكستري يا
خاكستري كمرنك و عده اي هم سفيد نقره اي تشخيص دادند. گفته اند استاد در روز اول طي
يك رانندگي فرمول وان هنگامي كه قصد داشتن حياط دانشگاه را ترك كنند به آينه ي ماشين استاد بهرام (رياضي)
مالوندن و صدماتي جدي به ماشين ايشان وارد نمودند، پرونده در دست بررسي است و نتايج
آن عينا به نظر شما خواهد رسيد.
براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عكس از NiNi)
____________________________________________
در روز
دوشنبه وقتي دانشجويان براي استراحت ميان كلاس برنامه نويسي پيشرفته وارد حيات شدند
گويي قسط برگشت به كلاس رو نداشتن، طبق گزارش ايسكا دانشجويان در حال تمرين يك
اعتصاب فرضي بودن و بعد از گذشت 45 دقيقه تمرين به تدريج افراد ضعيف النفس آشكار
شدن و قرار شد در تمرين هاي آينده بيشتر روي اين افراد كار
بشود.
_____________________________________________
روز جمعه 21
ارديبهشت يك گروه پنج نفري از افراد تجسس براي بازديد و تهيه گزارش از ساختمان نيمه كاره دانشگاه
راهي منطقه شدند، اين گروه با برخورد به سگ نگهباني كه به تشخيص علما از نژاد دوبر
من بود تقيه كردند و نزديك بود گزارش نيمه كاره رها بشود اما با وساطت نگهباني
ساختمان و به يمن وجود يك نخ سيگار گروه بر اين مشكل فائق آمد و توانست گزارش كاملي
تهيه كند كه به زودي شرح ماوقع و عكس هاي آن به بصرتون مي
رسه.
___________________________________________
بهروز خان
روز چهارشنبه پس از ديدن صحنه ي رقت بار و دلخراش آدامس جويدن يكي از دانشجويان
فرمودند: "دانشجو ابتدا بايد تربيت و شخصيت داشته باشه بعدا درس بخونه"، ايشان از
ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدن و تصميم گرفتن حال دانشجوي خاطي را يكروزي بگيرند،
اين اتفاق ناخوشايند درست روزي اتفاق افتاد كه همه در حال جشن و سرور بودن چون اين
براي اولين بار در تاريخ دانشگاه آزاد بود كه عده ي كثيري از دانشجويان در درسي
اختصاصي بيست مي گيرن. شايعه شده است كه اين دانشجوياني كه بيست گرفتن خيلي صندلي
هاشون بهم نزديك بوده و احتمالا يك نگاه كوچولويي به برگه بغلدستي انداخته اند كه
البته اين خبر موثق نيست.
___________________________________________
اين روزها
چيزي كه زياده پيشنهاده، چپ و راست پيشنهاد است كه رد و بدل مي شود طبق آمار گروه
خبري در هر روز 10 پيشنهاد جابجا مي شود كه از اين 10 تا 8 تاي آن براي كارشناسي و
باقيمانده براي كارداني است كه البته از اين 2تا هر دو موفق و از اون 8تا همگي
ناموفق است. كارشناسان علت اين اختلال را ترافيك سنگين شبكه پيشنهاد كارشناسي
دانسته اند و در صدد هستند تا بزودي اين مشكل را برطرف كنند.
___________________________________________
ادامه ي كاهش
وزن بهروز خان
بدون
شرح!
___________________________________________
آقاي اميدي
فر و بدرقه كردن يكي از بستگان به سوي زيارت
براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك
كنيد
___________________________________________
براي مدت دو
هفته بود كه آزمايشگاه فيزيك تشكيل نمي شد و اين گمان مي رفت كه تمام آزمايش ها
انجام شده و فقط يكي باقي مونده كه آقاي اميدي فر اون رو براي روز آخر نگاه داشتند
و به همين خاطر است كه كلاس ها تشكيل نمي شود. اما در كمال حيرت اين هفته به كوري
چشم دشمنان هم كه شده كلاس ها برگزار شد و آزمايش آخر هم انجام گرفت، علما بر اين
باورند كه استاد به حيلتي جديد دست يافته و آن اين است كه از هفته ي بعد براي محكم
كاري و يادگيري بيشتر دوباره آزمايش ها را از اول يكبار ديگر انجام خواهيم
داد.
__________________________________________
راهي شدن چندين دستگاه اتوبوس مملو از دختران كارداني به سوي قم
براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عکس از NiNi)
__________________________________________
به گزارش
خبرگزاري ايسكا يك دستگاه مانتوي
جديد در دانشگاه كشف شده كه به تن هر دانشجويي مي توان ديد، اين مانتوي مشكي رنگ با
ربان هاي بلند و ظاهري زيبا كم كم سراسر دانشجويان را فرا ميگيرد و ديگر هيچ
دانشجويي را نمي توان از دانشجوي ديگر تميز داد و به گفته انديشمندان اين وضع مشكل
عديده اي بوجود خواهد آورد كه بسيار دردناك است. ناگفته نماند خبرگزاري اين مانتوي
جديد را بسيار مي پسندد اما زياد شدن آن را امري ناپسنديده و دور از انسانيت مي
داند. خبرگزاري ايسكا اپيدمي نوگرايي را در دانشگاه بسيار وخيم گزارش داد و گفته
است شاهد بوده براي يك موي بافته شده مدت ها همه سر كار
بودند.
__________________________________________
آقاي كاظمي
يكي از محبوب ترين اساتيد دانشگاه بعد از گرم شدن هوا اختيار خود را از دست داده
بودند و به لباس هاي هجو روي آورده بودند به طوري كه دفعه ي آخر ايشان با كفشي
دمپايي مانند، پيراهني آستين كوتاه كه مي شد به وضوح از ميان آستين هاي آن عرق گير
و محاسن ايشان و از بين دكمه هاي باز قسمت پاييني حتي ناف! و بقيه لباس هاي دروني
را مشاهده كرد، سر كلاس درس حاضر شده بودند اما شكر خدا ايشان در اين هفته تدابيري
انديشيده بودند كه ثمر بخش بود، از جمله پوشيدن جوراب زير كفش سندل و استفاده از تي
شرت آستين بلند بود. خبرگزاران گفته اند كه ولي ايشان هركاري بكند نمي تواند شكم
متناسب خود را از ديد عموم پنهان بدارد.
___________________________________________
حمله دانشجويان به چاقاله هاي دانشگاه
براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عکس از Voroojak)
___________________________________________
از اينكه به اخبار ما توجه كرديد و از اينكه هميشه اينقدر نظر مي گذاريد ممنون و سپاس گذاريم.
امروز رو به نام من نوشتند!!!
امروز روز منه! بالاخره قرعه به نام من افتاد.باید نهایت استفاده رو از امروز ببرم.امروز زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم ولی قبل از بیدار شدن یه کمی با خودم خلوت کردم،یه قرار مدارایی با خودم گذاشتم.یه قولهایی به خودم دادم.پس باید یه کاری بکنم که شرمنده خودم نشم!بعد پرده ها رو کامل کنار زدم،پنجره ها رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم،طوری که شش هام حال بیان و از هر چی آلودگیه پاک بشن.امروز باید وجودم از هر بدی بری باشه.
امروز میخوام یه جور دیگه زندگی کنم،یه جور جدید.اون طوری که دوست دارم،البته ضمن در نظر گرفتن قوانین واحترام به حقوق دیگران!
امروز میخوام از دریچه قلبم دنیا رو نگاه کنم.میخوام خوبی هاشو ببینم و از بدی هاش درس بگیرم.حتی اون کسی رو که قلبمو به درد آورد ومن خیلی بی صدا شکستم امروز بخشیدمش.امروز می خوام توجه ام به رنگ های خوب دنیا باشه،رنگ های روح بخش و جون دار.راستی به نظر شما دنیا چه رنگیه؟خوشبختی چی؟فرانسوی ها میگن صورتییه ولی به نظر من هر کسی می تونه تو عالم خودش ،برای اون یه رنگ انتخاب کنه.من امروز می خوام زندگی جدیدی رو به خودم هدیه کنم.امروز می خوام یه گیاه همیشه سبز بکارم.می خوام عادت های بدم
رو کنار بذارم،تصمیم های جدی بگیرم.می خوام با اخلاق خوبم همه رو شرمنده کنم.امروز می خوام همه رو ببخشم،می خوام دست از گله و شکایت بردارم،پشت سر هیچکس حرف نزنم،امروز می خوام به دوستی که خیلی وقت ازش خبری ندارم یه سری بزنم،به بچه ها لبخند بزنم وبگم که در دلم یاد کودکی مانده است رد پای عروسکی مانده است طرح آواز های نامفهوم خنده های یواشکی مانده است شوق پرواز در سکوت و خیال بازی باد بادکی مانده است پیچ وتابهای قشنگ گیسویی طرح زیبای پیچکی مانده است چشمه های زلال آبادی …بازی جوجه اردکی مانده است یاد آن باغهای بی پرچین ذکر خیر مترسکی مانده ست کودکی،آه…کاش برمیگشت در دلم عشق کودکی مانده است.
امروز یه روز استثناییه،روز تعالی و تجلیه،روز تعلیم و یادگیریه،روز بخششه،روزسلامتی،فکرهای خوب صبر و تحمل،روز مقاومت وپیگیری،روز پیشرفت،روز موفقییت،امروز رو از دست ندین!فقط امروز رو!
امروز میخوام چیزایی رو که بهشون احتیاجی ندارم وجامو تنگ کردن،به کسانی بدم که به کارشون می یاد.امروز می خوام یه خونه تکونی حسابی بکنم،هم اتاقم رو،هم دلم رو،
میخوام من هم بیست بگیرم البته نه با تقلب!اصلا امروز روز بیستیه!امروز هیچ چیز کوچک و بی ارزش نمی تونه منو ناراحت کنه ویا از کوره در ببره.آخه می خوام برا خودم وخدای خودم زندگی کنم.می خوام بهترین بنده باشم جوری که خودش هم کیف کنه!
امروز می خوام به اولین قاصدکی که می بینم یه پیغام بدم تا بیاد و حرف هایی رو که همیشه می خواستم بهتون بگم بهتون برسونه،بعد بسپرمش دست باد.فقط امروز قاصدک منو رد نکنید آخه اون هم مثل خودم زود قلبش میشکنه.
( میدونم که دانشجو حوصلهء خوندن بیشتر از ۳ سطرو نداره... )
ولی فکر کنم این ارزش یه بار تا آخر خوندنو داشته باشه :
کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگ شدیم چه دلتنگیم
کوچک که بودیم
همه برامون بودن
مادر بود پدر بود
همهء دوستامون بودن ، رفتن برامون معنی نداشت
و گمان میکردیم این ابدی است ...
کم کم که بزرگ شدیم یادگرفتیم که یادبگیریم رفتن ونبودن دیگران را
وحتی فهمیدیم بعضی هاممکن است با روحشان آدم راترک کنند درحالی که
جسمشان هست وبه آدم سلام می کند
این را هم فهمیدیم که بعضی ها جسمشان آدم راترک می کند ولی روحشان با
ماست
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند...
تمام کودکی ام در حیاط تابستان
تمام شادی من روی تاب گم شده است
کجاست آب تنی در عطش بعد ازظهر
که وهم تشنگی ام در سراب گم شده است
سکوت خواب پدر بود و خنده گل میکرد
صفیر خنده های بی حساب گم شده است
دوید با من و خورشید و سایه های بلند
زمانه ای که در آن آفتاب گم شده است
غرور کوچک من بغض ساده ای که شکست
تمام گریه های بی جواب گم شده است
همیشه قصه ی ما راست بود و غصه نبود
دروغ مانده و غصه، کتاب گم شده است
نبود در پی امروزهای من فردا
چه حیف بی خبری های ناب گم شده است
شب و دوباره خیال و ستاره چینی من
هزار باره شمردم که خواب گم شده است
امروز خيلي به خودم خشمگين شدم وقتي ديدم يه نفر و حالا فوقش دونفر انسان هاي افسار گسيخته با نظرات هجو و بيهوده مطالب وبلاگ را به سخره گرفتند. ببين عزيز برادر من الان در شرايطي نيستم كه شما با من مزاح كني، اينقدر سرما خوردم و حالم بده كه از شدت خشم و بيماري آب بيني جلوي چشمام رو گرفته! اولا شما اگه هك بكن بودي زودتر از اين ها ما رو هك مي كردي پس همون آرامش طوفانيت رو حفظ كن و صدات رو هم بيار پايين! ثانيا مسائل شخصي و عاطفي خودت رو اينجا لازم نيست مطرح كني، دوست داشتنت هم مثل بقيه كارات ضايست! به قول شاعر اين ره كه مي روي رو به تركستان است! براي من كاري نداره، مي تونم نظرات وبلاگ رو تاييد شده كنم تا قبل از اينكه نظري به وبلاگ بياد از زير نظر من رد بشه اونوقت دسيسه هاي بچه گانه شما نيز ره به جايي نمي برند، اما مشكل اينجاست كه نبايد هميشه زور بالاي سرمون باشه. مي دونم در جامعه اي زندگي مي كني كه معناي دموكراسي مصداق كامل بگير و بزن و ببند هستش ولي دلبندم فرق تو با بقيه ي دور و بري هات اينه كه اگر دانشجو نيستي متاسفانه به دانشگاه كه راه پيدا كردي. نتيجه اينكه جل و پلاس (شرمنده كه از اين عبارت مناسب تر برات پيدا نكردم) خود را جمع كن و اگر دوست نيستي، دشمن نباش.
اما خبري هم دارم براي دوستاني كه دلشون لك زده براي يك اردوي دانشجويي، دانشگاه بر طبق عكس زير از همه ي خواهران و برداران مومن و با خدا و اون عده اي كه هنوز دين و ايمون براشون باقي مونده دعوت كرده تا دسته جمعي بريم پيش جمكران، بريم پابوس قم... ايشالله خداوند اجرشون بده كه اين همه دل ما رو شاد ميكنند، من كه مدت ها بود نذر كرده بودم برم جمكران برم بيافتم اونجا و هاي هاي بعد از يه گريه ي مفصل بگم خدايا خيلي ازت ممنونم با اينكه اين همه جا وجود داشت ولي تو با لطف و كرم بي دريغت دانشگاه اسكو را پيش پايم قرار دادي و كلي با هم راز و نياز كنيم آخ كه چقدر گريه كردن در صحن او آرامش بخش است... اي آرامش بدون طوفان، اي غزل خان و اي همه ي شما از خدا بي خبرهايي كه از خودتون ابراز نظر مي كنيد بلند بشيد بيايد بريد توي اين اردو ثبت نام كنيد تا شايد خداوند به شما كمكي بكند، بريد اونجا و بعد از متوصل شدن تعداد زيادي دخيل ببنديد تا شيطان لعين دست از سر شما بردارد، خداوند را شكر برنامه اين اردو براي خواهران و برادران به گونه اي تنظيم شده است كه در اين مدت نمي توانيد عاشق بشويد و ابراز علاقه از خودتون بروز بديد و جا داره همينجا از برادران عزيز بسيج كه هميشه در شب هاي گمراهي فانوسي روشنگر بودند تشكر و قدر داني كنم!!! در آخر اگر احيانا قسمت نشد و من با شما در اين اردو نبودم تو رو خدا براي شفاي بيماري من هم دعا كنيد، چون پدرم در اومد! (عكس از NiNi )
نمي دونم متوجه شديد يا نه ولي تا اكنون از Sarvin يكي از نويسندگان اسبق وبلاگ ما اصلا خبري در دسترس نيست، نامبرده بعد از تعطيل شدن وبلاگ پيشين ناپيدا شده و هيچ اثري از وي در دنياي الكترونيك موجود نيست. از دوستان، اقوام، آشنايان و هر كسي كه خبري از وي دارد درخواست مي كنيم تا به ما اطلاع بدهند، باور كنيد كه يك خانواده ي الكترونيكي را از نگراني بيرون مي آوريد. اما اگه يادتون باشه Sarvin در وبلاگ اولي مطلبي داشت با اين مضمون:
"در يك غروب زمستاني مردي معروف به مرد معرفت از جاده ي خارج دهكده به سوي روستا روان بود.در
كنار جاده مردي را ديد كه زخمي روي زمين افتاده است وچند نفر در حال تماشاي او هستند.مرد معرفت به
جمعيت نزديك شد و پرسيد:"چرا به اين مرد كمك نمي كنيد؟" جمعيت گفتند:"طبق دستور امپراتور هر كس يك
فرد زخمي را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسي وآزار قرار مي گيرد.چرا اين دردسررا به جان بخريم؟بگذار
يك نفر ديگر اين كار را انجام دهد.چرا ما آن يك نفر باشيم؟!"مرد معرفت هيچ نگفت.بلافاصله لباسش را كند
ودور مرد زخمي پيچيد و او را به دوش خود افكند و پاي پياده و به سرعت او را به درمانگاه رساند.اما مرد
زخمي جان سالم به در نبرد و ساعتي بعد جان داد.مرد معرفت غمگين و افسرده كنار درمانگاه نشسته بود كه
مامورين امپراتورسر رسيدند و او را به جرم قتل مرد زخمي به زندان بردند.مرد معرفت يك ماه در زندان بود
تا اينكه مشخص شد بي گناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد.روز بعد از آزادي مجددا مرد
معرفت در جاده يك زخمي ديگر را ديد.بلافاصله بدون اينكه درنگ كند دوباره لباس خود را كند و دور مرد
زخمي انداخت و او را كول كرد تا به درمانگاه ببرد.جمعيتي از تماشاچيان به دنبال او راه افتادند و هر كدام
زخم زباني نثار او كردند.يكي از شاگردان مرد معرفت از او پرسيد:"چرا با وجودي كه هنوز ديروز از زندان
آزاد شده ايد دوباره جان خود را به زحمت مي اندازيد؟"مرد معرفت تبسمي كرد و پاسخ داد:"خيلي ساده
است.چون احساس مي كنم اين كار درست است! و يك نفر بايد چنين كاري ناجام دهد. چرا من آن يك نفر
نباشم؟!""
و اما مژده بدهيد كه ما به كمك دوستان آقاي معرفت را پيدا كرديم، علما بعد از خوندن اون مطلب بسيار ناراحت شدن و به اين فكر افتادن هر جور كه شده آقاي معرفت رو پيدا كنند، بعد از يك جستجوي عميق بالاخره در يكي از روزها ايشان را پيدا كرديم و پس از مصاحبه اي طولاني، ايشان كه اصلا دوست نداشتن عكسي ازشون منتشر بشه، راضي شدن و يك عكس يادگاري به ما دادن و حالا اين شما و اين هم آقاي معرفت... (عكس از Shervin )