مشتلق بدید.... مشتلق
نمي دونم متوجه شديد يا نه ولي تا اكنون از Sarvin يكي از نويسندگان اسبق وبلاگ ما اصلا خبري در دسترس نيست، نامبرده بعد از تعطيل شدن وبلاگ پيشين ناپيدا شده و هيچ اثري از وي در دنياي الكترونيك موجود نيست. از دوستان، اقوام، آشنايان و هر كسي كه خبري از وي دارد درخواست مي كنيم تا به ما اطلاع بدهند، باور كنيد كه يك خانواده ي الكترونيكي را از نگراني بيرون مي آوريد. اما اگه يادتون باشه Sarvin در وبلاگ اولي مطلبي داشت با اين مضمون:
"در يك غروب زمستاني مردي معروف به مرد معرفت از جاده ي خارج دهكده به سوي روستا روان بود.در
كنار جاده مردي را ديد كه زخمي روي زمين افتاده است وچند نفر در حال تماشاي او هستند.مرد معرفت به
جمعيت نزديك شد و پرسيد:"چرا به اين مرد كمك نمي كنيد؟" جمعيت گفتند:"طبق دستور امپراتور هر كس يك
فرد زخمي را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسي وآزار قرار مي گيرد.چرا اين دردسررا به جان بخريم؟بگذار
يك نفر ديگر اين كار را انجام دهد.چرا ما آن يك نفر باشيم؟!"مرد معرفت هيچ نگفت.بلافاصله لباسش را كند
ودور مرد زخمي پيچيد و او را به دوش خود افكند و پاي پياده و به سرعت او را به درمانگاه رساند.اما مرد
زخمي جان سالم به در نبرد و ساعتي بعد جان داد.مرد معرفت غمگين و افسرده كنار درمانگاه نشسته بود كه
مامورين امپراتورسر رسيدند و او را به جرم قتل مرد زخمي به زندان بردند.مرد معرفت يك ماه در زندان بود
تا اينكه مشخص شد بي گناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد.روز بعد از آزادي مجددا مرد
معرفت در جاده يك زخمي ديگر را ديد.بلافاصله بدون اينكه درنگ كند دوباره لباس خود را كند و دور مرد
زخمي انداخت و او را كول كرد تا به درمانگاه ببرد.جمعيتي از تماشاچيان به دنبال او راه افتادند و هر كدام
زخم زباني نثار او كردند.يكي از شاگردان مرد معرفت از او پرسيد:"چرا با وجودي كه هنوز ديروز از زندان
آزاد شده ايد دوباره جان خود را به زحمت مي اندازيد؟"مرد معرفت تبسمي كرد و پاسخ داد:"خيلي ساده
است.چون احساس مي كنم اين كار درست است! و يك نفر بايد چنين كاري ناجام دهد. چرا من آن يك نفر
نباشم؟!""
و اما مژده بدهيد كه ما به كمك دوستان آقاي معرفت را پيدا كرديم، علما بعد از خوندن اون مطلب بسيار ناراحت شدن و به اين فكر افتادن هر جور كه شده آقاي معرفت رو پيدا كنند، بعد از يك جستجوي عميق بالاخره در يكي از روزها ايشان را پيدا كرديم و پس از مصاحبه اي طولاني، ايشان كه اصلا دوست نداشتن عكسي ازشون منتشر بشه، راضي شدن و يك عكس يادگاري به ما دادن و حالا اين شما و اين هم آقاي معرفت... (عكس از Shervin )