وقتی تو بخواهی... نا ممکن ممکن می شود                

دوستان عزیزی که دهۀ زجر را سپری میکنید آیا خوب نیست کمی خوشبینانه تر به اطرافمان بنگریم به قول یکی از دوستان دانشجو نباید نا امید باشد!!!واما هدف از گفتن این حرفها این نیست که من خودم از اعتماد به نفس بالا ئی برخوردارم ویا خیلی به زندگی امیدوارم نه!ولی به نظر من حالا که قرار ما به وسیلۀ سه تن از استادان محترم شکنجه شویم و روزهای سختی را در پیش رو داریم بهتر نیست این گله و شکایت ها را کنار بذاریم واینقدر برای خود و دیگران استرس ایجاد نکنیم ،گفتن حرفهایی چون من بلد نیستم،استاد اینجوری،تا حالا نخوندم،از دست این دانشگاه و استاداش... و خلاصه سخنان دلنشینی از این قبیل چه دردی را درمان می کند؟؟؟حالا که ما دانشجوی دانشگاه عظیم و معروف اسکو هستیم اگه خدا بخواد تا چهار سال هم باید از این دانشگاه و استاداش که یکی از یکی بهترند نهایت استفاده را ببریم.پس کار از کار گذشته و امکان اینکه یه روزی چشم باز کنیم و خود را در دانشگاههای مورد علاقۀ خودمان ببینیم کمتره!البته می دانم گفتن و بدتر از آن شنیدن بعضی حقایق سخت و شاید خیلی دردناک است .ولی چاره ای نیست فقط خواستم به شما آینده سازان جوان گوشزد کنم که به جای اینکه این همه نا امید باشیم و با حرفهای خودمان این ناامیدی را به دوستان و اطرافیانمان انتقال دهیم بهتر نیست با آرامش و خونسردی تمام به مطالعۀ درسهای شیرین و دلنشینمان بپردازیم؟ واز حالا به پیشگوئی نتایج امتحانات اقدام نکنیم؟؟؟ همین تلقینها ،بلد نیستم ها ،آفتی است برای زندگی مان و آیندۀ درخشانمان.امیدوارم با قاطعیت به مطالعۀ درسهایمان پرداخته و زیاد به نتایج فکر نکنیم مهم این نیست که

حتماً نتایج امتحانات خوب باشه مهم اینکه ما تلاشمان را بکنیم حالا هر چه پیش آید خوش آید!

گاهی اوقات همه چیز بد به نظر می رسد و نا امیدی همۀ وجودت را می گیرد و هیچ چیزی تو را شاد نمی کند .اما هرگز چنین نیست هر چقدر زندگی دشوارتر باشد،محرک قوی تری برای ایجاد تغییرات واقعی،اساسی و مثبت وجود دارد.

هنگامی که تاریکی غیر قابل تحمل می شود،کسی قدم پیش خواهد نهاد و چراغی را روشن خواهد کرد.واین نور به دیگران الهام خواهد بخشید.امید برای همیشه آن جاست،هر چیز بیشتر مورد نیاز

باشد،قوی تر و موثر تر رشد خواهد کرد!

ارديبهشتي هاش صلوات!

توجه : بعلت قردار بودن آهنگ وبلاگ از همه دوستان تقاضا مي شود خونسردي خود را حفظ كنند و تنها با حركات چشم و ابرو، ريتم را دنبال كنند تا خداي ناكرده دچار گناه و معصيت نشوند!

 

اول بگم متولدين فصل بهار رو عشق است  چون خداييش از بچه هاي بهاري، باحال تر و با معرفت تر و با طروات تر هنوز نديدم و اي دوستاني كه در آينده مادر و پدر مي شويد لطفا جوري برنامه ريزي كنيد كه بچه هاتون در فصل بهار بدنيا بيايند!!

 چند سال پيش در چنين روزي يعني سي ام ارديبهشت در ساعت 16:45 دقيقه لكه ننگ بشريت ني ني ها پا به جهنم آدميت گذاشته. به قول خيام:

 

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هيچكسي نيز دو گوشم نشنود

كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

آري رسم است كه در چنين روزي تبريك مي گويند ولي اين تبريك از براي چيست هيچكس نمي داند، تبريك زماني معنا دارد كه اتفاق خجسته و مفيدي رخ داده باشد و شخص متولي (بر وزن متوفي) انسان مفيدي از كار در بيايد نه اينكه انساني مصرف كننده و باري به هر جهت بشود . بگذريم خوبيت نداره در چنين روزي بحث هاي فلسفي انجام بشود، بدين وسيله تولد ني ني را به تمام دوستان و آشنايان تهنيت مي گويد به همين منظور مراسم تولدي در كلاس استاد حضرتي برگزار خواهد شد، اميدوارم با نظرات خود موجبات شادي روح آن متولي را خواستار شويد.

 

براي روز ميلاد تن من

نمي خوام پيرهن شادي بپوشي

به رسم عادت ديرينه حتي

برايم جام سرمستي بنوشي

براي روز ميلادم اگر تو

به فكر هديه اي ارزنده هستي

منو با خودت ببر تا اوج خواستن

بگو با من كه با من زنده هستي

 

كه من بي تو نه آغازم نه پايان

تويي آغاز روز بودن من

نذار پايان اين احساس شيرين

بشه بي تو غم فرسودن من

 

نمي خوام از گلهاي سرخ آبي

برايم تاج خوشبختي بياري

به ارزش هاي ايثار محبت

به پايم اشك خوشحالي بباري

 

بذار از داغي دست هاي تنهات

بگيره هُرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم

ببيني آتش و خاكستر من

 

تو اي تنها نياز زنده بودن

بكش دست نوازش بر سر من

به تن كن پيرهني رنگ محبت

اگه خواستي بيايي ديدن من

(عكس از: مامان ني ني!)

تفاوت را احساس كنيد!

 

اخبار هفته 2

 اخبار هفته 2

با سلام و صلوات بر محمد و خاندانش و درود بر شما دانشجويان اهل علم، اميدوارم  هفته ي پرباري را پشت سر گذاشته باشيد و هر روزتان بهتر از ديروزتان بوده باشد. من به همراه همكاران خوبم اخبار اين هفته را به نظرتان مي رسانيم:

برنامه نامنظم سلف در ارائه ژتون و نارضايتي برخي دانشجويان

دد دد ددد

زد و خورد عده اي دانشجونما و نسبت دادن آن به ترك و فارس

دد دد دددد

بيرون روي زياد بانوان در كلاس ها

دد ددد ددد

حضور برادران در كلاس تنظيم خانواده ي خواهران

دد ددد ددد

بهروز خان خبرسازترين فرد دانشگاه

ددد  ددد دد

شيوع مرض سياه سرفه در بين دانشجويان

دد ددد ددد

يك جامدادي و هزارجور دنگ و فنگ

دد ددد ددد

از كار افتادن ترموستات امجدي و عدم تشخيص دماي هوا توسط وي

دد ددد ددد

كلاس هاي خودمان را برگزار نمي كنيم به جاش كلاس فوق العاده ميذاريم!

ددد ددد ددد

و اينك براي رويت مشروح اخبار روي لينك ادامه مطلب كليك كنيد...

ادامه نوشته

شرح پریشانی

بدون شرح - بدون ربط

می بینم که اساتید جملگی سر به لاک فرو برده و احتمالا مشغول مطالعه در باب امتحانات هفته آینده هستند...پس حالا که شماها درس دارید و نمی توانید مطلب جدید ارائه بدهید...من این زحمت را می کشم...نه اینکه من درس ندارم...من درس هامو خوندم...

از آنجایی که بنده به عنوان یکی از مخالفان کپی-پیست در این وبلاگ شناخته شدم...و بنا به درخواست تعدادی از دوستان مبنی بر اینکه : " خودت مطلب بده ببینیم چه جوری میدی؟؟!! "

شروع می کنم با یک ترجیع بند از وحشی بافقی و در ادامه به تفسیر و نقد این شعر می پردازیم تا دوستان دیگه شاید یاد بگیرند ...(شاید هم بالعکس)

*قابل ذکر است که اینجانب ادعایی در مورد نوشتن مطالب و تفاسیر جالب و جذاب ندارم ... فقط سعی می کنم که خودم بنویسم...

در این ترجیع بند که می خوام براتون نقل کنم...یک بنده خدایی از داستان عشق شکت خورده خودش صحبت می کنه...و با سوزش فراوان که بعدا علتش رو یررسی می کنیم از نامردی روزگار شکایت می کنه...گویا این آقا توی محله شون عاشق دختر خانمی بوده..و پس از کشمکش های فراوان بالاخره طرح دوستی رو با خانم میریزه و رابطه ای فراتر از یک همسایگی بین این دو آغاز می شه...حالا چقدر فراتر به من و شما ارتباطی نداره...البته به نظر می رسه دختره خیلی رو نمی داده به پسره...ولی خوب با این وجود آقا دلباخته بوده و صادقانه عاشق خانم بوده...گرچه که حاج خانم تحفه ای هم نبوده ولی خوب علف به دهن بزی خوش اومده...بزی هم که پولدار،عاشق،صادق،بالغ...پس بزی هم به دهن حاج خانم خوش اومده ...پس بزن بریم فرحزاد...(فرحزاد = مکانی تفریحی در شمال غربی تهران)

خلاصه سرتون رو درد نیارم...این رابطه ادامه پیدا می کنه و از حاج خانم تیغیدن و از بزی خرج حاج خانم کردن...که چی؟...که آخ عینک گوچی می خوام...کفش دیزل برام می خری؟...چقدر این تاپ اسپیریت قشنگه!کاش منم یکی داشتم!...وای اون کفش پاشنه بلندرو ببین!ولنتاین برام می خریش؟!...عزیزم تولدم نمی خوام هیچی برام بخری!!!!      -اِ چی شد یهو؟!؟     -پولشو بده می خوام دماغمو عمل کنم!!!!...تازه عیدی هم نمی خواد بخری ... بازم پولشو بده می خوام گونه بکارم و ..................

یک کلام بگم خدمتتون که حاج خانم تا می تونه آقای دلباخته رو به بهونه های مختلف می تیغه...و یهو می بینی در عرض ۱ سال از یه دختر معمولی تبدیل به یه داف می شه...

داف بودن هم تو این دوره زمونه دخترا خودشون می دونن معایب و محاسنی داره...که البته معایبش برای دوست پسراشونه...محاسنش برای خودشونه...

*میان برنامه : خوب حالاتوجه کنید دوستان، در راستای ایجاد نوآوری و جذابیت برای خواننده در مطالب وبلاگ،بخش پایانی این داستان رو می ذاریم به عهده خواننده و با توجه به برداشتش از اصل شعر که در ادامه براتون می ذارمش...پس شعر رو بخونین و بخش پایانی داستان رو در قسمت نظرها حدس بزنید و بنویسید...

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم

بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به

 متن کامل شعر رو می تونید در ادامه مطلب بخونید...

سرتونو درد نمیارم و منتظرم ببینم پایان داستان چی میشه...یورولما!

ادامه نوشته

دهه زجر

چند موضوع بود كه بايد مي گفتم، اول اينكه دوستان كتاب معادلات ديفرانسيل در شهركتاب (تبريز) موجود است و خود من ديشب خريدم! لذا به جاي اينكه اين همه رباب را جز جيگر! بدهيد بريد كتاب بخريد و تمارين رو حل كنيد... دوم اين تاريخ امتحانات است، علما بعد از يك بررسي به اين نتيجه رسيدن كه تاريخ امتحانات بدين شرح اعلام شده:

گسسته سوم

و رياضي 2 ششم

و برنامه نويسي 2+  هفتم خرداد

حالا من از دوستان آگاه مي خواستم بپرسم اين تاريخ ها درسته؟ اگر درست باشه كه بد جوري توي مخمصه افتاديم. در همين راستا شوراي دانشجويان زيرزميني اين ده روز را "دهه ي زجر" نام گذاري كردند و از دوستان خواستند براي حفظ ارزش و اعتبار اين دهه بنشينند و حسابي درس بخوانند تا مشت محكمي باشد بر دهان استكبار و آن مزدوراني كه چشم درس خواندن دانشجو را ندارد. البته شكر خدا بچه ها پيشرفت درسي چشم گيري داشتند و اصلا به نمره اي كمتر از بيست قانع نيستند!

موضوع سوم اعلاميه هيئت علمي دانشگاه است بدين شرح:

"از تمام دانشجوياني كه با خودشون مقاله ي علمي دارند درخواست مي شود مقاله هاي خود را به ما بدهند تا ما اون مقاله را به همراه اسم كسي كه اون مقاله را براي ما آورده در مجله ي ماهانه دانشگاه به چاپ برسانيم، حتي اگر اون كسي كه صاحب اون مقاله اي كه براي ما آورديد است، خوش تيپ باشد مي تواند يك عكس يادگاري هم در مجله داشته باشد. با تشكر"

نكته آخر حرف ها و احاديثي بود كه پشت سر گروه تجسس در مورد تشخيص جنسيت آقاي جوجه تيغي گفته مي شد، اخيرا عكس ها و گزارشاتي به دست ما رسيد كه نحوه عملكرد اين گروه را فاش كرده است يكي از اعضاي گروه توضيح داد: "ما اول خيلي به اون مودب بوديم و دو سه بار با زبان ها ي متعدد ازش پرسيديم A.S.L شما چيست؟ و اون جواب نداد و بعد قافلگيرش مي كرديم تا شايد رودست بخورد بعنوان مثال يكهو مي گفتيم "غلامحسين" و اون بر نمي گشت و ما مي فهميديم اون پسر نيست و اين كار را با اسم "خديجه" هم براي تشخيص مونث بودن او انجام داديم و فايده نكرد". بعد از گفتن اين حرف ها اين عضو سكوت كرد و ادامه نداد، اما ما از روي اين عكس و عكسهاي ديگر فهميديم آن ها به زور متوسل شدند و ايشان را شكنجه دادن تا موفق شدند پي به جنسيت او ببرند.

(عكس از: NiNi )

كي مي دونه عاقبت اين طفلك چي شد.....

دیوانه و زنجیر

گفت با زنجير در زندان شبي ديوانه اي:                        عاقلان  پيداست  كز ديوانگان  ترسيده اند

 

من بدين زنجير ارزيدم كه بستندم به پاي                       كاش مي پرسيد كس كايشان به چند ارزيده اند

 

دوش سنگي چند پنهان كردم اندر آستين                        اي عجب آن سنگ ها را هم زمن دزديده اند

 

سنگ مي دزدند ازديوانه با اين عقل وراي                     مبحث   فهميدني ها  را  چنين   فهميده اند

 

عاقلان با اين كياست عقل دور انديش را                       در  ترازوي  چو  من  ديوانه اي  سنجيده اند 

 

از  براي  ديدن  من  بارها  گشتند  جمع                       عاقلند آري چو  من  ديوانه  كمتر  ديده اند

 

جمله  را  ديوانه ناميدم  چو  بگشودند  در                      گر بد است ايشان بدين نامم چرا ناميده اند

 

كرده اند ازبي هشي برخواندن من خنده ها                     خويشتن در هر مكان و هر گذر رقصيده اند

 

من  يكي  آيينه ام  كاندر من  اين  ديوانگان                    خويشتن  را  ديده و بر خويشتن  خنديده اند

 

آب صاف از جوي نوشيدم مرا خواندند پست                   گر چه خود خون يتيم و پيرزن نوشيده اند

 

خالي از عقلند سرهايي كه سنگ ما شكست                     اين گناه از سنگ بود از من چرا رنجيده اند

 

به كه از من باز بستانند و زحمت كم كنند                       غير ازين زنجير اگر چيزي به من بخشيده اند

 

سنگ در دامن  نهندم  تا  دراندازم به  خلق                     ريسمان  خويش  را  با  دست  من   تابيده اند

 

هيچ پرسش را نخواهم گفت زين ساعت جواب                زان كه از من خيره و بيهوده بس پرسيده اند

 

چوب دستي را نهفتم دوش  زير   بوريا                          از  سحر  تا  شامگاهان  از  پيش  گرديده اند

 

ما  نمي پوشيم  عيب  خويش  اما ديگران                      عيب ها  دارند  و از  ما  جمله   را پوشيده اند

 

ننگها   ديديم  اندر  دفتر  و   طومارشان                        دفتر و طومار  ما  را زان   سبب  پيچيده اند

 

ما  سبكباريم از لغزيدن  ما  چاره  نيست                       عاقلان  با اين گران سنگي  چرا  لغزيده اند؟!

 

                                                                                                             (پروين اعتصامي)

 

تشنه                                                     

من گلی بودم                                                              

در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون                               

در شبی تاریک روئیدم                                                    

تشنه لب بر ساحل رود کارون                                             

بر تنم شبنم خورشید می لغزید                                            

با لب سوزندۀ مردی که با چشمان خاموشش                              

سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سرسبز                         

غنچۀ نشکفته ای می چید                                                

پیکرم،فریاد زیبائی                                                    

در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهائی                                     

دیدگانم خیره در روًیای شوم سرزمینی دور و روًیایی                         

که نسیم رهگذر در گوش من می گفت:                                    

(( آفتابش رنگ شاد دیگری دارد))                                       

عاقبت من بی خبر از ساحل کارون                                     

رخت بر چیدم                                                   

درره خود بس گل پژمرده را دیدم                                    

چشمهاشان چشمۀ خشک کویر غم                                    

تشنۀ یک قطره شبنم من به آنها سخت خندیدم                           

تا شبی پیدا شد ازپشت مه تردید                                    

تک چراغ شهر روًیاها                                          

من در آنجا گرم و خواهشبار از زمینی سخت روئیدم                      

نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من                        

محو شد در رنگ هر گلبرگ رنگ درد من                          

منتظر بودم که بگشاید به رویم آسمان تار                            

دیدگانم صبح سیمین راتا بنوشم از لب خورشید نور افشان          

شهد سوزان هزاران بوسۀ تبدار و شیرین را                     

لیکن ای افسوس                                              

من ندیدم عاقبت در آسمان شهر روًیاها                         

نورخورشیدی                                        

زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نا لند                    

((چهرۀ خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است))                

خوب میدانم که دیگر نیست امیدی،نیست امیدی                 

محو شد در جنگل انبوه تاریکی                            

چون رگ نوری طنین آشنای من                           

قطرۀ اشکی هم نیفشاند آسمان تار از نگاه خستۀ ابری به پای من    

من گل پژمرده ای هستم                             

چشمانم چشمۀ خشک کویر غم                       

تشنۀ یک بوسۀ خورشید تشنۀ یک قطرۀ شبنم               

 (فروغ فرخزاد)

 

دلخوشی

 

 

چرا وقتي بحث از شعر و ادبيات مي شه همه موضوع شعر و نوشتشون نااميدي و شكست عشقي و ... است ؟

 

اكثرا مي گن كه هر كسي از اين شعرا بگه نااميد و افسردست

بنظر شما اينجور شعرا نشان مي دهد كه طرف مقابل افسردست يا دليل ديگري داره؟

 مگه نمي گن جوان نبايد نا اميد با شه و اميد بر جوانان عيب نيست ( البته عارف قزويني ميگه تا اميد هست آرزو رو مي خواهيم چي كار ! ) پس كجاست اون اميد ...

 

اگه ديروز و امروز  رو از دست داديم فردايي هم هست

دانشجو ! يادت باشه كه فردايي هم هست كه مي تواند بهتر از امروز باشد.

 

***

 

يك نفر دلتنگ است

يك نفر مي بافد

يك نفر مي شمرد

يك نفر مي خواند

 

زندگي يعني يك سار پريد

از چه دلتنگ شدي ؟

دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،

كودك پس فردا،

كفتر آن هفته

 

يك نفر ديشب مرد

و هنوز ، نان گندم خوب است

و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند

قطره ها در جريان...

                                                             

                                                                           سهراب سپهري

عكس هاي دانشگاه

خوب كه اينطور، سر مي زنيد اما نظر نمي ديد، اي شيطون! بگذريم... درا خبار هفته داشتيم كه گروه تجسس در منطقه عملياتي ساخت و ساز دانشگاه حضور به عمل رساندند و اما اين هم عكس هاي دانشگاه:

براي ديدن عكس ها اينجا رو كليك كنيد

دوستان عكس ها در ابتدا بي كيفيت هستند وقتي كمي صبر كنيد ميزون مي شوند  قرار بود اين پست ديشب فرستاده بشه اما وقتي داشتم پست رو مي نوشتم به صورت يكهو چشممون افتاد به يك آقاي جوجه تيغي كه اومده بود پيش ما و وقت ما رو گرفت. عكس زير همين آقاي جوجه تيغي هستند كه در ساعت ۲ بامداد گرفته شده.

راستي در مورد نظر دادن، من فكر مي كنم اگه همه NiNi رو تحريم كنيم و براي نوشته هاش نظر نديم اوضاع درست ميشه. اينجوري هم حال ني ني گرفته مي شه و هم نظرهاتون جمع مي شه براي نويسنده ي خاص

(عكس از:NiNi )

اونوقت مي گن چرا دانشجو درس نمي خونه!

دانشجو چرا نظر نمي دي ؟

تو اين 1 ماه  كه وبلاگ مجدداٌ شروع بكار كرده اگه به تعداد نظرات دقت كنيد بجز يه پست ( كه 18 تا نظر داشت ) ، به بقيه پست ها  6 - 7 تا نظر بيشتر ندادند . در حالي كه بازديد هر روز بالاي 70 تاست

از 60 نفر دانشجوي كارشناسي تا حالا فقط 10 نفر نظر دادن پس اون 50 نفر ديگه كجا هستن!؟

يعني 50 نفر ديگه هيچ نظري در مورد هيچ موضوعي ندارند  ؟

آخه چرا ؟

دليلش چيه ؟  از نويسنده ها خوشتون نمي ياد يا از موضوع پست ها ؟

  اگه تويه وبلاگهاي دانشگاه هاي ديگه برين اصلا نظر زير 20 تا نمي تونين پيدا كنين

دانشجو هاي كارشناسي كامپيوتر نظر دادن بلد نيستن ! يا ما ارزش نظر دادن نداريم ؟

اينم  بدونيم كه هر پست حتي اگر  copy-paste باشه  تنظيم و ارسالش وقت زيادي را مي خواهد

حالا شما فرض كنيد كه نويسنده يه مطلب رو خودش نوشته باشه .

 به عنوان مثال يك نوشته بعد از گذشت مراحل آفرينش ، پردازش ، نگارش و ويرايش ، ارسال مي شود و يك پست كوتاه تقريبا دو تا سه ساعت وقت مي خواهد حالا شما نمي خواهيد دو سه دقيقه براي نظر گذاشتن وقت صرف كنيد

مثلا همين پست اخبار هفته 4 ساعت طول كشيد تا ارسال بشه !!!

» حالا محض احتياط آموزش نظر دادن تو بلاگفا رو با هم تمرين ميكنيم :

* فرض مي كنيم كه ما الان تو وبلاگ هستيم

مرحله اول (مرحله اخلاقي) : يه دانشجو براي نظر دادن بايد يه ذره شخصيت و يه ذره شعور داشته باشه ( يادمون نره كه نظردادن بيانگر شخصيت خانوادگي شماست !! )  

دانشجو بايد بدونه كه يك نظردادن ساده چقدر براي نويسنده مهمه .نظر باعث مي شه كه نويسنده بدونه كه يك نفر هست كه مطالبشو مي خونه حتي يك سطرشو ... 

مرحله دوم ( مرحله معنوي ) : بايد با خلوص نيت اشاره گر رو به سمت كلمه " نظر بدهيد " حركت بدهيم ، اصلا نظر دادن تو اسلام هم توصيه شده حالا دقيقا يادم نيست متنش چي بود ولي تو اين حديث از كلمه برادر و آينه استفاده شده بود.

مرحله سوم ( مرحله عملي ) : روي كلمه " نظر دهيد" كليك مي كنيم و يه صفحه جديد پديدار مي شه به قسمت تحتاني اين صفحه مي رويم و در قسمت "نام شما "به دلخواه يه چيزي مي نويسيم ، مثل :اسم مستعار ، اسم ماشين ، اسم گل و ...

(حالا ايميل و وب هم نمي خواد بنويسيم ) بعد در قسمت آ خر يه نوشته اي ،شكلكي ، چيزي مي ذاريم  و روي گزينه " ثبت نظر" كليك مي كنيم

 

نكات فني : اگه نظري هم ندارين فقط با اسم "شكوفه گيلاس"  يه شكلك بذارين كه ما بدونيم كه شما به وب اهميت مي دين و بجز اون 10 نفر  شما هم وبلاگ رو مي خونين (خيلي مهم )

نكته اخلاقي :هر كسي كه نظر مي ده نشون مي ده كه شخصيت و شعور اينكارو داره

** از همه عزيزاني كه تا حالا نظر دادن يا بعد از اين خواهند داد تشكر و قدرداني مي كنيم

 

*** مژده                    مژده ***

زين پس به نظرات برتر در آخر هر هفته جوايز نفيسي اهدا ميشود

 

 

توجه : نظر سنجی در مورد موضوعات پستهای وبلاگ ایجاد شده که شما 

می توانید با نظرات خود ، به ما در بهتر شدن وبلاگ کمک کنید.

شما می توانید با مراجه به سمت راست وبلاگ در این نظر سنجی شرکت کنید(در صورتی که موضوع مورد نظر شما در لیست نظرسنجی نبود لطف کنید و موضوع خودتون رو در قسمت کامنت وب بذارید )

اخبار هفته

با سلام و عرض خسته نباشيد خدمت دانشجويان عزيزي كه بعد از يك هفته فعاليت هاي درسي روز تعطيل خود را سپري مي كنند، جمعه شب ها با اخبار هفتگي در خدمتون هستيم تا آخرين رواديد و اتفاقات دانشگاه را در طول هفته به سمع و بصر شما برسانيم:

 

* تهديد خانم ناصحي به تنبيه كردن دانشجويان

دد دد دددد دد (اين آهنگ بين خبر هستش!)

* ماشين دار شدن آقاي چوداري و شايعاتي در مورد رانندگي ايشان

دد دد دد دد

* اعتصاب فرضي دانشجويان در استراحت بين دو نيمه ي كلاس برنامه نويسي پيشرفته

دد دد د دد

* بازديد گروه تجسس از روند تكميل شدن ساختمان دانشگاه

دد ددددد د

* برخورد شديد بهروز خان با دانشجوي خاطي آدامس بخور و روز جهاني بيست گيري

دد دد دددد

* باز هم تعداد كثيري پيشنهاد ناموفق

دد دد دددد

 * ادامه ي كاهش وزن بهروز خان

دد دد دددد

* آقاي اميدي فر و بدرقه كردن يكي از بستگان به سوي زيارت

دد دد ددد

* تشكيل شدن آزمايشگاه فيزيك بعد از دو هفته

دد ددد ددد

* راهي شدن چندين دستگاه اتوبوس مملو از دختران كارداني به سوي قم

دد ددددد

* خريد چندين دستگاه مانتوي مد روز توسط دانشجويان كارشناسي

دد دددددد

*  سر و سامون گرفتن لباس آقاي كاظمي (استاد فيزيك)

دد ددد دد

* حمله دانشجويان به چاقاله هاي دانشگاه

 

و اينك مشروح اخبار:

 

روز پنجشنبه بعلت وجود كلاس فوق اضافه، كلاس گسسته از ساعت هشت و سي دقيقه ي بامداد شروع و تا پاسي از ظهر ادامه داشت، در آخرين لحظات اين ساعات خانم ناصحي بر طبق عملي غير منتظره دست به حل تمرين زد و از آنجايي كه فقط يك نفر تمرين حل كرده بود و يك نفر ديگر هم تمارين به او وحي شده بود! بشدت خشمگين شد و با لبخندي نيش دار دانشجويان را تهديد به تنبيه كرد. عده اي بر اين باورند كه اين تنبيه ممكن است بدني باشد و چه بسا درد فراواني به دنبال داشته باشد و عده اي نيز اين تهديد را جدي نگرفته و پوز خند زدند.

___________________________________________

آقاي چوداري هم به جمع كاركنان و اساتيدي پيوست كه اخيرا راه به راه ماشين دار مي شوند، طبق خبرگزاري دانشجويان اسكو – ايسكا – ايشان صاحب يكدستگاه خودروي روآ ي صفر كيلومتر، كه البته بصورت قسطي خريداري كردند، شدند. در مورد رنگ اين وسيله نقليه بين علماي خبرگزاري اختلاف وجود دارد، عده اي معتقدند اين ماشين آبي مايل به خاكستري يا خاكستري كمرنك و عده اي هم سفيد نقره اي تشخيص دادند. گفته اند استاد در روز اول طي يك رانندگي فرمول وان هنگامي كه قصد داشتن حياط دانشگاه را ترك كنند  به آينه ي ماشين استاد بهرام (رياضي) مالوندن و صدماتي جدي به ماشين ايشان وارد نمودند، پرونده در دست بررسي است و نتايج آن عينا به نظر شما خواهد رسيد.

براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عكس از NiNi)

____________________________________________

در روز دوشنبه وقتي دانشجويان براي استراحت ميان كلاس برنامه نويسي پيشرفته وارد حيات شدند گويي قسط برگشت به كلاس رو نداشتن، طبق گزارش ايسكا دانشجويان در حال تمرين يك اعتصاب فرضي بودن و بعد از گذشت 45 دقيقه تمرين به تدريج افراد ضعيف النفس آشكار شدن و قرار شد در تمرين هاي آينده بيشتر روي اين افراد كار بشود.

_____________________________________________

روز جمعه 21 ارديبهشت يك گروه پنج نفري از افراد تجسس براي بازديد و  تهيه گزارش از ساختمان نيمه كاره دانشگاه راهي منطقه شدند، اين گروه با برخورد به سگ نگهباني كه به تشخيص علما از نژاد دوبر من بود تقيه كردند و نزديك بود گزارش نيمه كاره رها بشود اما با وساطت نگهباني ساختمان و به يمن وجود يك نخ سيگار گروه بر اين مشكل فائق آمد و توانست گزارش كاملي تهيه كند كه به زودي شرح ماوقع و عكس هاي آن به بصرتون مي رسه.

___________________________________________

بهروز خان روز چهارشنبه پس از ديدن صحنه ي رقت بار و دلخراش آدامس جويدن يكي از دانشجويان فرمودند: "دانشجو ابتدا بايد تربيت و شخصيت داشته باشه بعدا درس بخونه"، ايشان از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدن و تصميم گرفتن حال دانشجوي خاطي را يكروزي بگيرند، اين اتفاق ناخوشايند درست روزي اتفاق افتاد كه همه در حال جشن و سرور بودن چون اين براي اولين بار در تاريخ دانشگاه آزاد بود كه عده ي كثيري از دانشجويان در درسي اختصاصي بيست مي گيرن. شايعه شده است كه اين دانشجوياني كه بيست گرفتن خيلي صندلي هاشون بهم نزديك بوده و احتمالا يك نگاه كوچولويي به برگه بغلدستي انداخته اند كه البته اين خبر موثق نيست.

___________________________________________

اين روزها چيزي كه زياده پيشنهاده، چپ و راست پيشنهاد است كه رد و بدل مي شود طبق آمار گروه خبري در هر روز 10 پيشنهاد جابجا مي شود كه از اين 10 تا 8 تاي آن براي كارشناسي و باقيمانده براي كارداني است كه البته از اين 2تا هر دو موفق و از اون 8تا همگي ناموفق است. كارشناسان علت اين اختلال را ترافيك سنگين شبكه پيشنهاد كارشناسي دانسته اند و در صدد هستند تا بزودي اين مشكل را برطرف كنند.

___________________________________________

ادامه ي كاهش وزن بهروز خان

بدون شرح!

___________________________________________

آقاي اميدي فر و بدرقه كردن يكي از بستگان به سوي زيارت

براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عكس از NiNi)

___________________________________________

براي مدت دو هفته بود كه آزمايشگاه فيزيك تشكيل نمي شد و اين گمان مي رفت كه تمام آزمايش ها انجام شده و فقط يكي باقي مونده كه آقاي اميدي فر اون رو براي روز آخر نگاه داشتند و به همين خاطر است كه كلاس ها تشكيل نمي شود. اما در كمال حيرت اين هفته به كوري چشم دشمنان هم كه شده كلاس ها برگزار شد و آزمايش آخر هم انجام گرفت، علما بر اين باورند كه استاد به حيلتي جديد دست يافته و آن اين است كه از هفته ي بعد براي محكم كاري و يادگيري بيشتر دوباره آزمايش ها را از اول يكبار ديگر انجام خواهيم داد.

__________________________________________

راهي شدن چندين دستگاه اتوبوس مملو از دختران كارداني به سوي قم

براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عکس از NiNi)

__________________________________________

به گزارش خبرگزاري ايسكا  يك دستگاه مانتوي جديد در دانشگاه كشف شده كه به تن هر دانشجويي مي توان ديد، اين مانتوي مشكي رنگ با ربان هاي بلند و ظاهري زيبا كم كم سراسر دانشجويان را فرا ميگيرد و ديگر هيچ دانشجويي را نمي توان از دانشجوي ديگر تميز داد و به گفته انديشمندان اين وضع مشكل عديده اي بوجود خواهد آورد كه بسيار دردناك است. ناگفته نماند خبرگزاري اين مانتوي جديد را بسيار مي پسندد اما زياد شدن آن را امري ناپسنديده و دور از انسانيت مي داند. خبرگزاري ايسكا اپيدمي نوگرايي را در دانشگاه بسيار وخيم گزارش داد و گفته است شاهد بوده براي يك موي بافته شده مدت ها همه سر كار بودند.

__________________________________________

آقاي كاظمي يكي از محبوب ترين اساتيد دانشگاه بعد از گرم شدن هوا اختيار خود را از دست داده بودند و به لباس هاي هجو روي آورده بودند به طوري كه دفعه ي آخر ايشان با كفشي دمپايي مانند، پيراهني آستين كوتاه كه مي شد به وضوح از ميان آستين هاي آن عرق گير و محاسن ايشان و از بين دكمه هاي باز قسمت پاييني حتي ناف! و بقيه لباس هاي دروني را مشاهده كرد، سر كلاس درس حاضر شده بودند اما شكر خدا ايشان در اين هفته تدابيري انديشيده بودند كه ثمر بخش بود، از جمله پوشيدن جوراب زير كفش سندل و استفاده از تي شرت آستين بلند بود. خبرگزاران گفته اند كه ولي ايشان هركاري بكند نمي تواند شكم متناسب خود را از ديد عموم پنهان بدارد.

___________________________________________

حمله دانشجويان به چاقاله هاي دانشگاه

براي ديدن عكس خبر اينجا رو كليك كنيد (عکس از Voroojak)

___________________________________________

 

از اينكه به اخبار ما توجه كرديد و از اينكه هميشه اينقدر نظر مي گذاريد ممنون و سپاس گذاريم.

تزيين هندوانه بر روش مهندس اوش كايا

جوابیه مسابقه برنامه نویسی

سلام دوستان، اميدوارم برنامتون تا به امروز تكميل شده باشه، براي فرستادن جواب ها فقط تا جمعه شب وقت داريد (ساعت 9) كه برنامه را براي وبلاگ بفرستيد. اما نكته اي كه بايد در مورد فرستادن برنامه بگم اين است كه چون Align قالب بلاگفا راست به چپ است خيلي به سختي مي توانيد برنامه خود را در قسمت نظر سنجي وارد كنيد و من هم هرچه تلاش كردم بي حاصل بود لذا تصميم گرفتم از ايميل استفاده كنم و برنامه هاي ارسالي رو خودم توي پست اصلي به ترتيبي كه گرفتم و با اسمي كه به برنامه تعلق دارد به رويت شما برسونم. اما براي فرستادن برنامه اگر طريقه پيوست فايل با ايميل را مي دانيد! (Attachment ) تا حد امكان فايل TXT برنامه را براي من بفرستيد در غير اين صورت متن برنامه را ايميل كنيد.

مي دانم عده اي دوست ندارند آدرس ايميلشان براي من فاش بشه!، اما باور كنيد من سعي خودم رو كردم و ديگه بيشتر از اين وقت نداشتم كه بخوام روي اين قضيه كار بكنم فقط مي توانم بگويم اگه خيلي سختگير هستيد و فقط مشكلتان هويتتان است با آدرس ايميل پسر خاله يا ... به من ميل بزنيد!‌(اين هم راه حل خوب!!) و اما آدرس ايميل: ninipesar@gmail.com 

راستي، از تمام نويسندگان خواهش مي كنم تا آخر روز جمعه هيچ پستي روي اين پست نفرستند، از قديم هم گفتن فيتيله جمعه تعطيله! با اميد روز جمعه اي خوش و ممنون از همكاري و توجه صميمانتون.

 فرستاده شده توسط: میلاد

فرستاده شده توسط: NiNi

پیرزن

چندر روز پیش رفته بودیم کندوان و اونجا دوستان عکسی از یک پیرزن گرفته بودندُ این نوشته الهام گرفته از اون عکس هستشُُ البته این عکسی که الان می بینید از اینترنت پیدا کردم و هیچ ربطی به اون پیرزن اصلی نداره. می دونم نوشته ی خوبی از آب در نیومد ولی دوست داشتم احساسم رو بیان کنم:

پيرزن نشسته بود و پاهاي خود را در دو طرف بساطش دراز كرده بود، صداي خرت خرت نان هاي خشك كه هر ثانيه زير ضربات پر صلابت دسته ي هاون خرد مي شد طنين انداز كوهستان بود. محلي باستاني و شگفت انگيز كه در آن خانه ها درون كوه ها جاي مي گيرند. اي كوه از استواري و استقامت تو بسيار سخن شنيده بودم ولي هرگز مهربانيت را نديده بودم، نمي دانستم در عين سنگدلي مي تواني امن ترين مأوا براي آدميت باشي. پيرزن همچنان مصمم يكي پس از ديگري اين آهن سخت را بر پيكر خشك نان مي زد و از خرد شدن آنها خرسند بود، بر چادر سفيد گلدارش غبار چندين ساله نشسته بود، شايد سال هاست كه چيز نويي به تن خود نديده است، جوراب هاي پشمي سياه و بلند به پا و پيراهن بي رمق گلگون بر تن كه بوسيله چادر بطور ماهرانه اي دور هم گرد آمده بودند و از دور او را پيرزني روستايي مي نمود. نمي دانم كه پژواك بود يا به واقع حدود ده بيست نوع پرنده توأمان در اين كوهسار در حال خواندن و نغمه سرايي بودند... چه سالم زندگي مي كند، در دل او را مقايسه مي كنم با سالخوردگان شهرنشين، اين در كوه و صخره و آن به روي تخت خوابي نرم، اين سرشار از زندگي و آن هر لحظه خواهان مرگ، اين قوت غالبش نان و شير ولي با اشتهاء و آن چه بهترين لقمه ها كه از گلويش پايين نمي رود... پيرزن لحظه اي دست از كار مي كشد و قامتي راست مي كند، دسته هاون را به دست ديگر مي دهد و پر انرژي باز هم مي كوبد. آري عمري فلك بر من كوفت و حالا من بر سر او مي زنم، شايد هم زمين را شماتت مي كند و از حرص اينكه روزي بايد درون همين زمين براي هميشه سكني گزيند بر پيكر او زخمه وارد مي كند. نگاهم به صورتش خيره ماند، شگفتا كه هر چينش نمودي از يك عمر زندگيست شگفتا كه دست نقاش طبيعت چه زيبا نقش پيري را به صورتش ريخته و هر خطي را بهر خبطي به سيماي او افزوده شايد. دوست دارم بنشينم و ساعت ها به حركات هماهنگش خيره شوم دوست دارم او براي من از خاطراتش بگويد دوست دارم بپرسم آيا او هم عاشق شده است؟ پيرزن از حضور طولاني مدت من دلگير مي شود و همينطور كه درب چوبي را پشت سر خود مي بندد به خانه ي كوه وار خود پناه مي برد نمي دانم چرا از من رنجيد شايد در نظم طبيعي هر روزش جايي براي من نبود و شايد هم نگاهان بي پرواي من به سر او سنگيني مي كرد، هرچه كه بود رفت... ولي با تو مي خواهم بگويم اي پير كوهستان من بر استقامت تو ايمان دارم و بر دست هاي زبرت بوسه مي زنم، من به رستگار بودن تو قسم مي خورم و سرانجام سرفرازت را آرزو مي كنم. خدايا اگر فرسوده مي كني بي مصرفم نكن، اگر سالخورده مي كني وامانده ام نكن، خداوندا اگر زود نمي بري تا دير هنگام نيز ما را به خود وامگذار. 

(عکس از اینترنت)

روزي هم نوبت توست، هيچ مي دانستي؟

 

امروز رو به نام من نوشتند!!!                                      

امروز روز منه! بالاخره قرعه به نام من افتاد.باید نهایت استفاده رو از امروز ببرم.امروز زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم ولی قبل از بیدار شدن یه کمی با خودم خلوت کردم،یه قرار مدارایی با خودم گذاشتم.یه قولهایی به خودم دادم.پس باید یه کاری بکنم که شرمنده خودم نشم!بعد پرده ها رو کامل کنار زدم،پنجره ها رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم،طوری که شش هام حال بیان و از هر چی آلودگیه پاک بشن.امروز باید وجودم از هر بدی بری باشه.

امروز میخوام یه جور دیگه زندگی کنم،یه جور جدید.اون طوری که دوست دارم،البته ضمن در نظر گرفتن قوانین واحترام به حقوق دیگران!

امروز میخوام از دریچه قلبم دنیا رو نگاه کنم.میخوام خوبی هاشو ببینم و از بدی هاش درس بگیرم.حتی اون کسی رو که قلبمو به درد آورد ومن خیلی بی صدا شکستم امروز بخشیدمش.امروز می خوام توجه ام به رنگ های خوب دنیا باشه،رنگ های روح بخش و جون دار.راستی به نظر شما دنیا چه رنگیه؟خوشبختی چی؟فرانسوی ها میگن صورتییه ولی به نظر من هر کسی می تونه تو عالم خودش ،برای اون یه رنگ انتخاب کنه.من امروز می خوام زندگی جدیدی رو به خودم هدیه کنم.امروز می خوام یه گیاه همیشه سبز بکارم.می خوام عادت های بدم

رو کنار بذارم،تصمیم های جدی بگیرم.می خوام با اخلاق خوبم همه رو شرمنده کنم.امروز می خوام همه رو ببخشم،می خوام دست از گله و شکایت بردارم،پشت سر هیچکس حرف نزنم،امروز می خوام به دوستی که خیلی وقت ازش خبری ندارم یه سری بزنم،به بچه ها لبخند بزنم وبگم که در دلم یاد کودکی مانده است رد پای عروسکی مانده است طرح آواز های نامفهوم خنده های یواشکی مانده است شوق پرواز در سکوت و خیال بازی باد بادکی مانده است پیچ وتابهای قشنگ گیسویی طرح زیبای پیچکی مانده است چشمه های زلال آبادی …بازی جوجه اردکی مانده است  یاد آن باغهای بی پرچین ذکر خیر مترسکی مانده ست کودکی،آه…کاش برمیگشت در دلم عشق کودکی مانده است.

امروز یه روز استثناییه،روز تعالی و تجلیه،روز تعلیم و یادگیریه،روز بخششه،روزسلامتی،فکرهای خوب صبر و تحمل،روز مقاومت وپیگیری،روز پیشرفت،روز موفقییت،امروز رو از دست ندین!فقط امروز رو!

امروز میخوام چیزایی رو که بهشون احتیاجی ندارم وجامو تنگ کردن،به کسانی بدم که به کارشون می یاد.امروز می خوام یه خونه تکونی حسابی بکنم،هم اتاقم رو،هم دلم رو،

میخوام من هم بیست بگیرم البته نه با تقلب!اصلا امروز روز بیستیه!امروز هیچ چیز کوچک و بی ارزش نمی تونه منو ناراحت کنه ویا از کوره در ببره.آخه می خوام برا خودم وخدای خودم زندگی کنم.می خوام بهترین بنده باشم جوری که خودش هم کیف کنه!

امروز می خوام به اولین قاصدکی که می بینم یه پیغام بدم تا بیاد و حرف هایی رو که همیشه می خواستم بهتون بگم بهتون برسونه،بعد بسپرمش دست باد.فقط امروز قاصدک منو رد نکنید آخه اون هم مثل خودم زود قلبش میشکنه.  

حیدربابا

تو وبلاگی که 86.4 % بازدیدکننده هاش زبونه مادریشون ترکیه ، خیلی بده که توش یه شعر ترکی نباشه !!

اینم شعر ((حیدربابایه سلام )) ، شاهکار شعر ترکی ، از استاد شهریار :

 استاد شهریار

حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا

قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا

سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه

منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه

***

بايرام يئلى چارداخلارى ييخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچيچکى ، چيخاندا

آغ بولوتلار کؤينکلرين سيخاندا

بيزدن ده بير ياد ائلييه ن ساغ اوْلسون

دردلريميز قوْى ديّکلسين ، داغ اوْلسون

***

حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر كيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى


حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر
بير-بير منى چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر

چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنيا منه خرابه شام اوْلدى...

 

---> در باره شهریار بیشتر بدانیم ( بیوگرافی )

---> دانلود همین شعر بهمراه ترجمه فارسی (شعر کامل 76 قسمت )

 ---> گزیده غزلیات شهریار

 

کوچک که بودیم...

 

( میدونم که دانشجو حوصلهء خوندن بیشتر از ۳ سطرو نداره... )

 ولی فکر کنم این ارزش یه بار تا آخر خوندنو داشته باشه :

 

کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگ شدیم چه دلتنگیم
کوچک که بودیم

همه برامون بودن

مادر بود پدر بود

همهء دوستامون بودن ، رفتن برامون معنی نداشت

و گمان میکردیم این ابدی است ...

کم کم که بزرگ شدیم یادگرفتیم که یادبگیریم رفتن ونبودن دیگران را

وحتی فهمیدیم بعضی هاممکن است با روحشان آدم راترک کنند درحالی که

جسمشان هست وبه آدم سلام می کند

این را هم فهمیدیم که بعضی ها جسمشان آدم راترک می کند ولی روحشان با

ماست

 

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند...


 

تمام کودکی ام در حیاط تابستان
تمام شادی من روی تاب گم شده است

کجاست آب تنی در عطش بعد ازظهر
که وهم تشنگی ام در سراب گم شده است

سکوت خواب پدر بود و خنده گل میکرد
صفیر خنده های بی حساب گم شده است

دوید با من و خورشید و سایه های بلند
زمانه ای که در آن آفتاب گم شده است

غرور کوچک من بغض ساده ای که شکست
تمام گریه های بی جواب گم شده است

همیشه قصه ی ما راست بود و غصه نبود
دروغ مانده و غصه، کتاب گم شده است

نبود در پی امروزهای من فردا
چه حیف بی خبری های ناب گم شده است

شب و دوباره خیال و ستاره چینی من
هزار باره شمردم که خواب گم شده است

 

 

خشم بروسلی

امروز خيلي به خودم خشمگين شدم وقتي ديدم يه نفر و حالا فوقش دونفر انسان هاي افسار گسيخته با نظرات هجو و بيهوده مطالب وبلاگ را به سخره گرفتند. ببين عزيز برادر من الان در شرايطي نيستم كه شما با من مزاح كني، اينقدر سرما خوردم و حالم بده كه از شدت خشم و بيماري آب بيني جلوي چشمام رو گرفته! اولا شما اگه هك بكن بودي زودتر از اين ها ما رو هك مي كردي پس همون آرامش طوفانيت رو حفظ كن و صدات رو هم بيار پايين! ثانيا مسائل شخصي و عاطفي خودت رو اينجا لازم نيست مطرح كني، دوست داشتنت هم مثل بقيه كارات ضايست! به قول شاعر اين ره كه مي روي رو به تركستان است! براي من كاري نداره، مي تونم نظرات وبلاگ رو تاييد شده كنم تا قبل از اينكه نظري به وبلاگ بياد از زير نظر من رد بشه اونوقت دسيسه هاي بچه گانه شما نيز ره به جايي نمي برند، اما مشكل اينجاست كه نبايد هميشه زور بالاي سرمون باشه. مي دونم در جامعه اي زندگي مي كني كه معناي دموكراسي مصداق كامل بگير و بزن و ببند هستش ولي دلبندم فرق تو با بقيه ي دور و بري هات اينه كه اگر دانشجو نيستي متاسفانه به دانشگاه كه راه پيدا كردي. نتيجه اينكه جل و پلاس (شرمنده كه از اين عبارت مناسب تر برات پيدا نكردم) خود را جمع كن و اگر دوست نيستي، دشمن نباش.

اما خبري هم دارم براي دوستاني كه دلشون لك زده براي يك اردوي دانشجويي، دانشگاه بر طبق عكس زير از همه ي خواهران و برداران مومن و با خدا و اون عده اي كه هنوز دين و ايمون براشون باقي مونده دعوت كرده تا دسته جمعي بريم پيش جمكران، بريم پابوس قم... ايشالله خداوند اجرشون بده كه اين همه دل ما رو شاد ميكنند، من كه مدت ها بود نذر كرده بودم برم جمكران برم بيافتم اونجا و هاي هاي بعد از يه گريه ي مفصل بگم خدايا خيلي ازت ممنونم  با اينكه اين همه جا وجود داشت ولي تو با لطف و كرم بي دريغت دانشگاه اسكو را پيش پايم قرار دادي و كلي با هم راز و نياز كنيم آخ كه چقدر گريه كردن در صحن او آرامش بخش است... اي آرامش بدون طوفان، اي غزل خان و اي همه ي شما از خدا بي خبرهايي كه از خودتون ابراز نظر مي كنيد بلند بشيد بيايد بريد توي اين اردو ثبت نام كنيد تا شايد خداوند به شما كمكي بكند، بريد اونجا و بعد از متوصل شدن تعداد زيادي دخيل ببنديد تا شيطان لعين دست از سر شما بردارد، خداوند را شكر برنامه اين اردو براي خواهران و برادران به گونه اي تنظيم شده است كه در اين مدت نمي توانيد عاشق بشويد و ابراز علاقه از خودتون بروز بديد و جا داره همينجا از برادران عزيز بسيج كه هميشه در شب هاي گمراهي فانوسي روشنگر بودند تشكر و قدر داني كنم!!!  در آخر اگر احيانا قسمت نشد و من با شما در اين اردو نبودم تو رو خدا براي شفاي بيماري من هم دعا كنيد، چون پدرم در اومد! (عكس از NiNi )

يعني ميشه يه روزي هم بريم آرماگاه فردوسي، حافظ يا پيش ابوعلي سينا!

سروین

با تقديم سلامي گرم و پرشور باز گشايي مجدد وبلاگ رو به تمامي دوستداران علم و دانش صميمانه تبريك ميگم.به قول دوستان خدا را شاكرم كه تقيه ي مدير گروه به خاطر كدورت هاي پيش اومده بيشتر از اين ادامه پيدا نكرد و وبلاگ اين بار با انرژي اي مضاعف و هدفي والاتر(خنده سرگرمي تفريح و همه چيز به جز علم...!)گام در عرصه ي تلاش و تحرك گذاشت.

جا داره در فرصت به وجود آمده تشكر ويژه داشته باشم از دوستاني كه در اين مدت نگران حال من بودن و بدين منظور در وبلاگ آگهي دادن و هم چنين همه ي عزيزاني كه در گروه همكاري مي كنن و دوستاني كه نظر مي دن و مارو مديون و شرمنده ي خودشون مي كنن. حتي از اون دسته افرادي كه يواشكي به وبلاگ سر مي زنن و بدون اينكه اثري از خودشون باقي بذارن مي ذارن  مي رن هم بدين وسيله تشكر به عمل مي ياد.

و هم چنين قدرداني مي كنم از گروه تجسس دانشگاه(كه شامل بانوان كماندو هم مي باشد)به دليل محبت خاصي كه به مرد معرفت مبذول داشتند.ولي از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون!مرد معرفت از شما گله داشت و مي گقت مي خواد تقيه كنه و از من خواست به شما بگم :"درسته كه مورد بي معرفتيه روزگار دون قرار گرفتم ولي شما خودتون خوشتون مي ياد كه زندگيي خصوصيتونو اينجوري عكس كنن و بنداذن تو وبلاگ؟!"

و از من خواهش كرد كه دفتر خاطراتشو (كه من گزيده اي از اونو تو وبلاگ سابق قرار داده بودم) رو بهش برگردونم. ولي نترسين من اين كارو نكردم. اما از جانب خودم و شما بهش قول دادم ديگه موردي مشابه اين مورد پيش نياد!

جديدا به طرقي محرمانه به دفتر خاطرات شخصي دست پيدا كردم و بعد از مطالعه اش تصميم گرفتم قطعه اي از اون رو به عنوان درس عبرت در وبلاگ قرار بدم.البته طبق وصيت نامه ي فرد مذبور اسمي از اين شخص در متن زير برده نخواهد شد. به اطلاع گروه تجسس هم مي رساند كه خودشونو به خاطر پيدا كردن ايشون به آبو آتيش نزنن چرا كه نتيجه اي در پي نخواهد داشت. مگه اينكه بخوان تو قبرستون دنبالش بگردن!!

و اما متن:

 

 زتدگي كن

دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميده كه هيچ زندگي نكرده است.تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد.

التماس و درخواست كرد.خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را به هم ريخت. خدا سكوت كرد. جيغ زد و جارو جنجال به راه انداخت. خدا سكوت كرد. به پرو پاي فرشته ها پيچيد. خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت:"عزيزم!

اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بدو بيراه و جارو جنجال از دست دادي.تنها يك روز ديگر باقيست. بيا و اين يك روز را زندگي كن."

او لابه لاي هق هقش گفت:"اما يك روز... با يك روز چه كار مي تولن كرد؟"

خدا فرمود:"آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند گويي كه هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درتمي يابد هزار سال هم به كارش نمي آيد."

وآنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت:"حالا برو و زندگي كن..."

او مات و مبهوت به زندگي كه در دستانش مي درخشيد نگاه كرد. مي ترسيد حركت كند. مي ترسيد راه برود.مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد...بعد با خودش گفت:"وقتي فردايي ندارم نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد؟ بگذار اين يك مشت زندگي را مصرف كنم"

آنوقت شروع كرد به دويدن. زندگي را به سرو رويش پاشيد. زندگي را نوشيد و زندگي را بوسيد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا برود. مي تواند بال بزند. مي تواند پا روي خورشيد بگذارد. مي تواند...

او در آن روز آسمان خراشي بنا نكرد.زميني را مالك نشد. مقامي را به دست نياورد. اما...

اما در همان روز دست بر پوست درخت كشيد. روي چمن خوابيد و كفش دوزكي را تماشا كرد.سرش را بالا گرفت و ابرها را ديدو به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد. براي آنهايي كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد. او در همان يك روز آشتي كرد خنديد و سبك شد. لذت برد و سرشار شد و بخشيد. عاشق شد و تمام شد.

او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند:

"امروز درگذشت كسي كه هزار سال زيسته بود."

مسابقه بزرگ برنامه نویسی

توجه توجه

دوستان کامپیوتری باز هم در پی یک اقدام بی سابقه هر هفته می خوایم مسابقه برنامه نویسی داشته باشیم. این مسابقه در راستای تشویق و ترقیب دانشجویان به امر برنامه نویسی صورت می گیرد و همه ي دانشجویانی که به طور اندک با زبان C آشنايي دارند مي توانند ما رو همراهي كنند. اما جايزه چيه؟ علما خيلي به خودشون فكر كردند و حتي بيشتر، قرار شد جايزه كمك هزينه سفر به تبريز از اسكو! باشه!  خوب و اما سوال اين هفته:

** اسم اين برنامه حدس عدد هستش، وقتي برنامه ايجاد مي شه هر دفعه كامپيوتر به طور تصادفي يك عدد بين ۱ تا ۱۰۰۰ را انتخاب مي كند و از شما مي خواهد يك عدد وارد كنيد، اگر فاصله عدد شما از عدد مجهول بيشتر از ۲۰ و بزرگتر باشه برنامه مي گه " خيلي بزرگتر هستش" و اگر كمتر از ۲۰ تا فاصله داشته باشه فقط ميگه " بزرگتر هستش" و همينطور بالعكس تا وقتي كه شما عدد مورد نظر را وارد كنيد.

اين برنامه همينجوري به ذهنم رسيد و ممكن زياد كامل نباشه اما اگه دركش كرده باشيد براي شروع خوب چيزيه. تا جمعه ي همين هفته وقت داريد تا برنامه هاي خود را در قسمت نظر وارد كنيد، روز جمعه در مورد برنامه برتر صحبت مي شه. در ضمن يادتون نره جلوي هر خط برنامه توضيح گذاري هم بكنيد بوسيله // .

  

هر طرف مي نگري آينه سيماي خوشي است                    سر  بر آور زگريبان  كه  تماشاي  خوشي  است

در  گرفته  است  زمين  از نفس  گرم  بهار                      بر جنون زن كه عجب دامن صحراي خوشي است 

اگر  از  باده   كشاني   مرو  از  باغ  برون                     كه   گل و سرو عجب ساغر و ميناي خوشي است

دست در دامن  شب زن  اگرت  دردي هست                     كه   نسيم  سحري  طرفه  مسيحاي  خوشي است

تو  ز كوته   نظري  ها  شده اي  محو چمن                      زير  اين زنگ ، نهان آينه  سيماي  خوشي  است

اگر   امنيت   خاطر   ز  جهان  مي  جويي                        طالب  گوشه ي  دل  باش كه ماواي خوشي است

بي  كسي  ها ست   اگر هست كسي در عالم                      هست   بيجايي  اگر  زير فلك  جاي خوشي  است

خط  مشكين تو  سر مشق جنون عجبي است                      طاق  ابروي  تو  محراب  تماشاي  خوشي  است

مي كند  گوش  گران  هرزه  درايان  را لال                      چشم  بستن ز جهان ، ديده ي بيناي خوشي  است

حرص زر ، چشم فروشنده ي يوسف بسته است                 ز آستين  دست برون آر كه سوداي خوشي  است

اي  كه  در راه  جنون  همسفري  مي  خواهي                     مگذر از سلسه ي  زلف كه همپاي خوشي  است

                                      گر چه صائب  به تمنا  نتوان  يافت  وصال                                      

                                    مي كنم خوش دل خود را كه تمناي خوشي است