چند عكس و چند حرف- پاييز 88
ما ديگر به توله سگ ها در دانشگاه داريم عادت مي كنيم، هم بسيار با نمك هستند و هم بسيار ترسناك، بستگي دارد كي به آن ها نگاه كند، شما آن ها را چگونه مي بينيد؟
اوج خلاقيت، اوج ذوق، اوج استعداد، اوج هنر، اوج فكر يك انسان و اوج... اين عكس دقيقا توصيف كننده ي اوضاع و احوال ما در دانشگاه آزاد اسكو است، خوب نگاه كنيد...
ميگن سود كه نمي رساني حداقل ضرر نزن! قبلا عرض كردم اوضاع دانشگاه ما چجوريست اين هم مثالش. چند وقت پيش، لطف كردن و مسابقه تيراندازي گذاشتند، مي پرسيد اين مسابقه چه سودي داشت؟ خوب نگاه كنيد تا ببينيد سودش چه بوده، از يك طرف مي سازند از اين طرف مشغول تخريب هستند.
ميگن سن هرچي كه بالاتر بره شور و اشتياق به نصيحت هم بيشتر ميشه اما دكتر چند هفته است رفتاري نو و تازه پيدا كردن و آن هم چرخ زدن در دانشگاه و گير دادن به دانشجو هاست، چرا موهايت سيخ است، چرا آرايشت غليظ است، چرا بلند مي خندي، چرا...؟ و همه چراهايي كه مدت هاست كه نه سال هاست از ما مي پرسند و هيچ كس جوابي ندارد. خوب گيرم شما ريس دانشگاه و حق مسلم شماست كه بپرسيد، اما من هم چند سوال دارم...
چرا كلاس هاي درسي ما آنقدر سرد است كه پاهايمان بي حس مي شود؟
چرا هميشه توي دانشگاه بوي دود پيچيده است؟
چرا دانشگاه وب سايت ندارد؟ چرا سايت اينترنت ندارد كه دانشجويان از اينترنت استفاده كنند؟
چرا كيفيت غذاها اينقدر پايين است؟ چرا يك ماست ناقابل هم از ما دريغ كرديد؟
چرا هميشه نور آفتاب بايد دانشجويان را بيازارد؟
چرا....؟
راستي اگه دانشجويان مجبورند به سوالات شما پاسخ بدهند و از شما بهراسند، شما به چه كسي پاسخ گو هستيد؟