تاریخ را خوانده ام اما تو را چگونه بخوانم که هیچ کس تو را ننوشته است؟کدام چشمی است که بزرگیت را تواند دید ؟خورشید،خورشید را می بیند.مثل علی،مثل رسول خدا،تو می مانی حتی وقتی که پائیز دلت را به دار آویخت!تیر باران کرد!تو ایستاده ای که ایستادن رسم همیشه مردان است.

بودن حماسه نیست ،رفتن حماسه است و چگونه رفتن حماسه ای دیگر.رسول خدا خوب می  دانست که بر پیشانی کدام ستاره بوسه می زند و خوب می دانست که کدامین درخت را بر دوش می کشد.وقتی که بر فراز نیزه صعود کردی،آفتاب خجل شد و اقیانوس به گل نشست.افسوس کوفیان نمی دانستند بهشت را به کدامین متاع می فروشند. وتو می دانستی که بهشت از خاک کربلا می دوید نیز از زلال جاری فرات.بهاری نو تکرار کسل کنندۀ پائیز است و پائیز بی تو تکرار بیهودگی در زمان.

ای کاش می توانستم با تو باشم با تو و ۷۲ ستاره.اما تا بودن هزار هزار فرسنگ فاصله است و من هنوز نیستم.باشد که باشم.

از یزید می گویم که هر واژه ای حتی نفرت مقدس تر از آن است که برای او به زبان آید.

سپیدی کلام صبح را مگر می توان با سیاهی شب آراست.می خواهم از تو بگویم و تو را بسزایم و با قداست کلام تو شعرم را آذین می بندم.

قاموس اندیشه ام ماه تو را این گونه معنا می کند :محرم یعنی رسالت انسان،محرم یعنی انتظار رویش نسیان در سرزمین مرداب،محرم یعنی روشنائی و عشق یعنی نزول سوره پرواز ،یعنی قرآن.ابراهیم به میان آتش رفت و تو آتش را نوشیدی تو حقیقتی ،تشنگی را تنها می توان با تو معنا کرد تشنگی از دهان تو پیداست.ای حسین !ای شراره ایمان!ای سالار شهیدان!ای معلم انسان امشب من از حقارت خود می گویم نه از شهادت تو.

در عزای بودن خود بر تن سیاه می پوشم.اما ای حماسۀ طوفان!پرچمی که بر افراشتی هنوز در دست است و من می دانم که بیرق سرخ شهادت تنها سلاح است.